|
همه سرشان با صدای انفجار خمپاره ی 60 و سرو صدای پیک دسته از سنگر ، بیرون آورده بودند .
چهره وحشت زده پیک که به زحمت می توانست حرف بزند همه را ترسانده بود . ی
کی از بچه ها که از سنگر بیرون پرید و رفت به سمت سنگر فرماندهی دسته . با چهره ی رنگ پریده برگشت و گفت : « غلامی شهید شد » محمد غلامی از بچه های گنبد بود که روز قبل جایگزین فرمانده شده بود .
وقتی بالای سرش رفتم به پیک دسته حق دادم که آن طور ترسیده باشد .
خمپاره درست به فرق سرش اصابت کرده بود . وقتی به دقت به پیکر شهید نگاه کردم ، در دستش خودکاری را دیدم که نوک آن روی دفترچه قرار داشت .
همان لحظه به کنجکاو شدم آخرین جمله ای را که نوشت بخوانم .
خم شدم و خودکار و دفترچه را از دستش در آوردم . روی کاغذ را خون ، مغز و موی سر پوشانده بود و نوشته اصلاً معلوم نبود .
صفحه کاغذ را پاک کردم . مو در بدنم سیخ شد . لرزش را در خودم احساس کردم .
پر رنگ نوشته شده بود .« خدایا مرگ مرا شهادت درراه خود قرار بده »
آن روز آیه ، « ن والقلم و مایسطرون » برایم تفسیر شد و تا امروز مرا در طلب آن قلم و دفتر ، سرگردان کوچه باغ های خاطرات کرده است .
دیروز ازهرچه بودگذشتیم-امروزازهرچه بودیم گذشتیم.
آنجاپشت خاکریزبودیم و اینجادرپناه میز.
دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروزمواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان میداد و اینجاایمانمان بومیدهد.
آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید.
الهی نصیرمان باش تابصیرگردیم،
بصیرمان کن تاازمسیربرنگردیم.
آزادمان کن تا اسیرنگردیم
شهید شوشتری
به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام میرفت شناسایی. چند بار او را گرفته بودند، اما هر بار زده بود زیر گریه و گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها هم ولش میکردند. فکر نمیکردند که بچه سیزده ساله برود شناسایی!
بهنام محمدی راد
کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم ، حرفی نمیزد. نوروز آن سال که آمده بود ، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید . روز دوم فروردین ، قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش ، دمپایی پاش بود . گفتم : مادرف کفشات کو ؟ گفت : بچه ی سرایدار مدرسه مون کفش نداشت ، زمستون رو با این دمپایی ها سر کرده بود ؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش . اون موقع علی دوازده سال بیشتر نداشت.
شهید علی چیت سازان