سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مصطفی علاقه ی خاصی به امام (ره) داشت. قبل از انقلاب به دلیل این که مزدوران رژیم شاهنشاهی با چاپ اعلامیه های امام خمینی (ره) مخالفت می کردند، او در مغازه اش یک حلقه چاه حفر کرد و در ته چاه به چاپ اعلامیه ها پرداخت. 

شهید مصطفی واعظی 

                                    وما برای انقلاب چه کرده ایم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!




تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 6:7 صبح | نویسنده :

در تفحص پیکر شهدا، یکى از مواردى که خیلى انسان را تحت تأثیر قرار مى‌داد و بغض گلوى آدم را مى‌گرفت، شهدایى بودند که با برانکارد دفن شده بودند و این نشان دهنده این بود که آنها به حال مجروحیت دفن شده‌اند.
در منطقه «والفجر یک» در فکه، زیر ارتفاع 112، به پیکر شهیدى برخوردیم که روى برانکارد، آرام و زیبا دراز کشیده بود؛ سه تا قمقمه آب کنارش قرار داشت؛ هر سه تاى قمقمه‌ها پر از آب بودند. احساس خودم این بود که نیروها هنگام عقب‌نشینى نتوانسته‌اند او را با خودشان ببرند، براى همین، هرکسى که از راه رسیده، قمقمه‌اش را به او داده تا حداقل از تشنگى تلف نشود.

او آرام بر روى برانکارد خفته و به شهادت رسیده بود؛ رویش را انبوهى از خاک پوشانده بود و گیاهان خودروى منطقه بر محل دفن او سبز شده بودند، چند شقایق سرخ هم آنجا به چشم مى‌خورد.






تاریخ : دوشنبه 93/1/25 | 3:34 عصر | نویسنده :

فرهاد، شبها تا دیروقت بیدار می ماند او برای اینکه نور لامپ باعث ناراحتی خانواده اش نشود شمع کوچکی روشن می کرد و تا نیمه های شب بیدار می ماند و قرآن می خواند. گاهی از او پرسیدم :«تا نیمه شب چه می خوانی؟» لبخندی زد و می گفت :«هیچی! درس های دانشگاهی ام را مرور می کنم». 

 شهید فرهاد مروتی




تاریخ : یکشنبه 93/1/24 | 2:54 عصر | نویسنده :

در هویزه منطقه ای که شهید مصطفی مختاری به شهادت رسیده بود مشغول جستجو بودیم. کفشی را پیدا کردیم که روی آن نوشته بود:«سید مصطفی مختاری». بیشتر جستجو کردیم دو ساقه سبز را یافتیم که از زمین خشک بالا آمده بود. گفتم:«بچه ها ساقه سبز و زمین خشک! این چه معنایی دارد؟» محل ساقه را کندیم تا به ریشه رسیدیم. دیدیم بدن شهیدی زیر خاک نهفته است . خاک را کنار زدیم دیدیم شهید مختاری است یک پای شهید کفش نداشت. کفشی که پیدا کرده بودیم آوردیم. درست بود، کفش پیدا شده متعلق به شهید مختاری بود. با مادر شهید در سبزوار تماس گرفتیم و ماجرا را برایش تعریف کردیم. گریست و گفت:«همان جا دفنش کنید.» 

شهید مصطفی مختاری




تاریخ : جمعه 93/1/15 | 2:21 عصر | نویسنده :

چند روزی می شد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار می کردیم؛ شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال 71 بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم. سریع رفتیم جلو. همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ولی انگشتی که انگشتر در آن بود، کاملاً سالم و گوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم. اشک همه مان درآمد، روی آن نوشته شده بود: « حسین جانم » 




تاریخ : جمعه 93/1/8 | 3:45 عصر | نویسنده :