سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اگر جسدم را به دست آوردید، آن را روی مین های دشمن بیندازید تا لااقل جنازه ام، کمکی به حاکمیت اسلام بکند.

شهید محسن وزوایی

لختی درنگ من وما برای حاکمیت اسلام چه کرده ایم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 




تاریخ : شنبه 91/7/29 | 4:56 عصر | نویسنده :

دکتر برایمان تعریف کرده بود که کلاس اول یا دوم دبستان که بوده، موقع املا نوشتن یکی از همکلاسی ها از روی دست دکتر تقلب می کرده. دکتر می گفت لجم در می آمد که چرا کسی که درسش که درسش خوب نیست نمره اش اندازه من شود؟ گفت عمدا بعضی کلمات را غلط نوشتم تا او هم غلط بنویسد. خودم هم که قبل از اینکه دفترم را به معلم بدهم، سریع غلط ها را پاک کردم.




تاریخ : یکشنبه 91/7/16 | 6:43 عصر | نویسنده :

اوایل بهمن 62 بود. آرام و بی سرو صدا ساک کوچک و جمع و جوراش را برداشت و به داخل حیاط رفت . نمی خواست صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن دو دختر دلبند دو ساله و چهار روزه اش شود. لابد می ترسید صدا و چهره معصوم فرزنداش باعث لرزش گامهای استوارش شود.
لحظات سختی بود. دقایقی در ایوان خانه نشست. نگاهی به در و دیوار خانه پدری انداخت.
همیشه موسم عملیات که میشد راه می افتاد اما این بار حال و هوای دیگری وجودش را فرا گرفته بود.

پوتین هایش را جلوی پایش کشید و پاکرد. هر بندی که از پوتین میکشید انگار بندی از دلش می برید. ناخودآگاه یاد زبان تازه باز شده فاخره دو ساله اش می افتاد. بند کفش رزم می کشید و یاد چهره شیرین هدی چهار روزه اش افتاد .
بلند شد.عمق چشمان گیرایش برق میزد . انگار اشک ها شرمنده این همه مردانگی در این مرد شده و در همان اعماق چشمانش پنهان مانده بودند.
برای لحظاتی با آن قد رشید و ورزیده اش خشک اش زده بود. انگار چیزی از وجودش جا می ماند. باز هم با دلش در جدال بود مدام چهره شیرین طفلانش در مقابل چشمانش رژه می رفت، به آینده آنها بدون حضور خود فکر می کرد، در دلش آشوبی به پا بود . گاهی به فرزندان و یتیمی شان فکر می کرد و پایش سست می شد و گاهی به خوابی که دیده بود می اندیشید و عزم رفتن می کرد.
در همین حال و هوا بود که متوجه مادر در ایوان شد. مادری که به جبهه رفتن های گاه بیگاه محسن عادت داشت انگار پریشانی اینبارش رابا حس مادریش فهمید.
مادر از چرائی احوالش پرسید و محسن چون همیشه ازحجب و حیا سر به زیر انداخت و از یک طرف از جگر گوشه ها و دخترانش و تنهایی و آینده آنها گفت و از طرفی دیگر از خوابی که همان شب دیده بود.

مادر، اما کوتاه نیامد و اصرار به تعریف خواب داشت تا آنکه لب گشود و خواب خود را بدینگونه برای مادر روایت کرد:
در عالم خواب دیدم به همراه پنج تن از دوستانم در منطقه ای جنگی گم شده ایم . راه بسیاری رفتیم ولی هرچه می گشتیم نه از نیروهای خودی خبری بود و نه از دشمن . تشنه و خسته بیایان را زیر پا میگذاشتیم اما انگار هیچ امیدی نبود و همگی نا امید دور خود میگشتیم تا آنکه چشممان به گنبدی در دور دست افتاد . به سختی و با تشنگی زیاد خود را به آن بنا رسانده و وارد شدیم . مکانی با صفا و پوشیده از پارجه های سبز رنگ بود که به محض ورود آقائی با عبا و عمامه سبز با خوش روئی مارا پذیرفت و به یک یک ما کاسه ای آب داد.
ما از فرط خستگی و حیرت از اتفاقی که برایمان افتاده بود فراموش کرده بودیم از میزبان سوال کنیم کجائیم و آنجا کجاست ؟
بعد از استراحتی که داشتیم تمام افراد جمع شدیم و جلوی درب ورودی بقعه منتظر ماندیم تا آن کسی که به ما لطف کرده وپذیرائی نموده بود آمده و ما ضمن تشکر خداحافظی نمائیم . 
لحظاتی بعد آمد و همه همراهان یک به یک از ایشان تشکر و خداحافظی نمودند تا نوبت به نفر آخر رسید که من بودم. 
من نیز ضمن تشکر خداحافظی گفتم ولی آن آقا به من گفت این پنج نفر می توانند بازگردند ، شما باید بمانید . تعجب کردم و گفتم : نمی توانم. من مسوولیت دارم باید برگردم. ایشان به من رو کرد و گفت: می دانی اینجا کجاست ؟
گفتم : هر کجا باشد من نمی توانم بمانم . دوباره گفت نمی خواهی بدانی کجائی؟ در عالم خواب لحظه ای شک کردم و گفتم مگر کجایم و اینجا کجاست؟ گفت اینجا حرم آقا ابوالفضل العباس است و شما از طرف حضرت به نگهبانی اینجا انتخاب شده اید و دیگر هرگز بازنخواهید گشت!
من با شنیدن این حرف از خواب پریدم ولی جای شکی برایم نمانده که این آخرین دیدارم با فرزندانم است.
محسن خوابش را تعریف کرد و به مادرش گفت من در این عملیات شهید می شوم و شما خود را برای یافتن اثری از جسد من به زحمت میاندازید که شک نکنید اثری نخواهید یافت.)شهیدمحسن امانی)




تاریخ : پنج شنبه 91/7/13 | 4:14 عصر | نویسنده :

شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا با خود عهدهایی بسته بود. این روزها نگاهی داریم به آن عهدها که باید آنها را قوانین شهید علمدار بنامیم و چه خوب است که الگوی راهمان باشند:


قانون نخست

خداوندا! اعتراف می کنم به این که قرآن را نشناختم و به آن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم،  اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این دده آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم.

قانون  دوم

پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا نخواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم. اگر به هر دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت را بخوانم.

قانون سوم


خدایا! اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشد. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم. اگر به هر دلیل نتوانستم روز بعد باید بیست ریال صدقه و هشت رکعت نماز قضا به جا بیاورم.


قانون چهارم

خدایا! اعتراف می کنم از این که شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنجشنبه و جمعه باشد. اگر به هر دلیل نتوانستم شبی را به جا بیاورم، باید به جای هر شب پنجاه ریال صدقه و یازده رکعت نماز به جا بیاورم.

قانون پنجم

خدایا! اعتراف می کنم به اینکه (خدا می بیند) را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خود کار کردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح های جمعه سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم، باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جز قران بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم، باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه دو حزب قران بخوانم.

قانون ششم

حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم باید به ازای هر صلوات ده ریال صدقه بدهم و صد صلوات بفرستم.

قانون هفتم

حداقل باید در هر بیست و چهار ساعت هفتاد بار استغفار کنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم در بیست و چهار ساعت بعدی باید سیصد بار استغفار کنم و باز هم سیصد به ششصد تبدیل می شود.

قانون هشتم

هر کجا که نماز را تمام می خوانم، باید دو روز روزه بگیرم. بهتر است که دوشنبه و پنجشنبه باشد. اگر به هر دلیل نتوانستم این عمل را انجام دهم، در هفته بعد باید به جای دو روز، سه روز و به ازای هر روز، صد ریال صدقه بپردازم.

قانون نهم

در هر روز باید پنج مسأله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم روز بعد باید پانزده مسأله را بخوانم.

قانون دهم

در هر بیست و چهار ساعت، باید پنج بار تسبیحات حضرت زهرا (س) برای نمازهای یومیه و دو بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیل نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم، باید به ازای هر یک بار، سه بار این عمل را تکرار کنم. 

 




تاریخ : یکشنبه 91/7/2 | 8:17 صبح | نویسنده :