سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنقدر غرق در افکارش شده بود که متوجه نگاه خانم نمی شد.

- به چی فکر می کنید؟ خانم را دید که ایستاده و به او نگاه می کند.

- امروز نماز اول وقتم عقب افتاد ،

دنبال رفتار امروزم می گردم تا گیر کارم را پیدا کنم. 

شهید محمد علی رجایی




تاریخ : سه شنبه 93/4/31 | 9:56 صبح | نویسنده :

بچه ها هم دست بکار شدند و شب نشده کار سنگر فرماندهی را تمام کردند، اتفاقاً همان موقع هم محمود از جلسه قرارگاه برگشت، رفت و سنگر را دید، وقتی از داخل سنگر بیرون آمد گفت: اینجا که ناقصه، با تعجب گفتم: کجاش ناقصه، گفت: برو نگاه کن می بینی، رفتم و چهار چشمی همه ی چیزها را نگاه کردم، هر چه که لازمه ی یک سنگر فرماندهی است آنجا بود، برگشتم و گفتم: به نظر من که نقصی نداره، رفت و از داخل ماشین قابی بیرون آورد و به من داد؛ توی تاریکی شب به دقت نگاه کردم، دیدم عکس حضرت امام است، دوزاری ام جا افتاد که نقص سنگر چیست، محمود گفت: سنگر فرماندهی که عکس امام نداشته باشد، ناقص است.  شهید محمود کاوه




تاریخ : جمعه 93/4/27 | 4:12 عصر | نویسنده :

سعید قاسمی که درنبرد عملیات والفجر مقدماتی ،مسئولیت واحد اطلاعات وعملیات لشگر 27محمد رسول الله(ص)را بر عهده داشت از سرنوشت گردان حنظله می گوید :

ساعت های آخر مقاومت بچه ها در کانال ،بی سیم چی گردان حنظله حاج همت را خواست .

حاجی آمد پای بی سیم وگوشی را به دست گرفت صدای ضعیف وپر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که می گوید :

احمد رفت ،حسین هم رفت .باطری بی سیم دارد تمام می شود .

عراقی ها عن قریب می آیند تا مارا خلاص کنند .من هم خدا حافظی می کنم .

حاج همت که قادر به محاصره تیپ های تازه نفس دشمن نبود ،همانطور که به پهنای صورت اشک می ریخت،

گفت :بی سیم را قطع نکن ...حرف بزن .هر چی دوست داری بگو ،اما تماس خودت را قطع نکن .

صدای بی سیم چی را شنیدم که می گفت :سلام ما را به امام برسانید .

از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بودید حسین وار مقاومت کردیم،ماندیم وتا آخر جنگیدیم.  




تاریخ : چهارشنبه 93/4/18 | 9:29 صبح | نویسنده :

یک شب در جبهه صحنه بسیار روحانى دیدم . نیمه هاى شب بود که براى رفتم به دستشویى از خواب بیدار شدم . شنیدم که صداى ناله اى مى آید. فکر کردم مجروحى باشد. دنبال صدا رفتم و دیدم نوجوانى ضعیف الجثه که حدود سیزده چهارده سال بیشتر نداشت ، صورتش را روى خاک گذاشته بود و با سوز دل صدا مى زد الهى العفو و همزمان گاهى در حال زمزمه زیارت عاشورا هم بود. آن شب چیزى به او نگفتم . ولى فردا که او را دیدم از او پرسیدم : چند ساله هستى ؟ گفت چهارده ساله از او پرسیدم : دیشب چه زیارتى مى خواندى ؟ او با همان حالت تقریبا بچه گانه اش گفت که شب ها نماز شب مى خوانم ، سرانجام این نوجوان با صفا در عملیات محرم به شهادت رسید.




تاریخ : چهارشنبه 93/4/4 | 3:10 عصر | نویسنده :