|
یه هفته قبل از شهادت حاج احمد کاظمی باهم رفتیم خوزستان،بهم گفت:
تو شلمچه میخوای چیکار کنی ؟ گفتم میخوام یه سری امکانات خدماتی برای زائرین شهدا بسازیم.
گفت : اینقدر بساز که اگه سپاه سید خراسانی آمد و خواست بره کوفه مشکل امکانات خدماتی نداشته باشه.
باخودم گفتم:ما تو عالم راهیان نوریم ببین اینا تو کدوم عالمن ؟!
تمام شد،یک هفته بعد بنده نشسته بودم آقای رحیم صفوی نشسته بود و داشتیم گزارش راهیان نور رو بهشون میدادیم
تلفن زنگ خورد آقا رحیم صفوی گوشی رو برداشت آقای حجازی فرمانده بسیج پشت خط بود و گفت :
حاج احمد کاظمی الان هواپیماش تو ارومیه زمین خورد و شهید شد...
خاطره ای از حاج حسین یکتا
بعضی ها خندیدند : - داری می ری جبهه یا مدرسه؟ این همه کیف و کتاب با خودت می بری؟ - می خواهم هم درس بخونم و هم بجنگم .... اشکالی داره؟ شنیده بود کم سن و سال ها را برمی گردانند؛ آهسته کتاب هایش را از ساک درآورد و زیرش گذاشت و روی صندلی نشست. مسئول اعزام نگاهش کرد. اتوبوس حرکت کرد؛ عده ای از کم سن و سال ها را پیاده کرده بودند. آهسته کتاب را از زیرش برداشت هنوز نمی دانست مسئول اعزام چرا پیاده اش نکرده بود.