سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین." بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند.

شهید مصطفی چمران




تاریخ : دوشنبه 93/2/22 | 3:57 عصر | نویسنده :

بعد از شهادت همسرم «شهید محمدعلی پلنگی کتولی» هر سال، فامیل دور هم جمع می شدیم و مراسمی می گرفتیم. در یکی از این سال ها که گوشت سهمیه بندی شده بود، و به سختی پیدا می شد، به هر دری که زدم، و هرجا که سفارش کردم، گوشت پیدا نکردم، به ذهنم رسید که عدس پلو بدون گوشت درست کنم، یا برای مدتی مراسم را عقب بیندازم. از طرفی هم از این که نمی توانستم مراسم ساده ای بگیرم، خیلی ناراحت بودم. شب با ناراحتی خوابیدم، همسرم را در خواب دیدم که آمد و گفت: «زهرا اصلاً نگران نباش، همه را دعوت کن و مراسمت را بگیر، فردا همه چیز درست می شود». صبح که شد اول وقت، یکی در زد. در را باز کردم، یک نفر غریبه بود. یک ران بزرگ گوشت به من داد و گفت: «این را بگیر و مراسمت را برگزار کن». من می خواستم قیمت گوشت بپرسم که او خداحافظی کرد و رفت. 

شهید محمدعلی پلنگی کتولی




تاریخ : شنبه 93/2/6 | 4:57 عصر | نویسنده :

بعد از شهادت حاجی هنوز هم، حضور او را به عینه در زندگی حس می کنم.

یادم می آید یک بار یکی از فرزندانمان، پس از گذشت روز سختی، در اوج تب می سوخت.

نیمه شب بود. همه توصیه می کردند که بچه را به دکتر برسانیم، اما من به دلایلی موافق این کار نبودم.

نزدیک نماز صبح گریه ام گرفت و خطاب به حاجی گفتم: «بی معرفت! دو دقیقه بیا این بچه را نگه دار؟» نزدیک صبح برای لحظه ای، نمی گویم خوابم برد، یقین دارم که خوابم نبرد، حاجی برای لحظه ای آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او کشید...

وقتی من به خودم آمدم، دیدم تب بچه قطع شده است.

با خودم گفتم: این حالت شاید نشانه های قبل از مرگ بچه باشد.

آفتاب که زد با حالت بی قراری و اشک و آه بچه را به دکتر رساندم. دکتر گفت: «این بچه که هیچ ناراحتی ندارد..». 

 راوی: همسر شهید محمد ابراهیم همت




تاریخ : جمعه 93/2/5 | 5:33 عصر | نویسنده :

دیروز از هرچه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!

جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد!

الهی نصیرمان باش تا بصیر باشیم و از مسیر برنگردیم .

سردار شهید نورعلی شوشتری




تاریخ : چهارشنبه 93/2/3 | 10:22 صبح | نویسنده :