سفارش تبلیغ
صبا ویژن


برادر بزرگ‌تر گفت: علی این‌همه جبهه بودی، بس نیست!
می‌دانی مادر، چه‌قدر انتظار کشید تا برگردی.
علی جواب داد، باید بروم، من نمی‌توانم بمانم.
چند روز بعد، دخترم آمد، گفت: مادر، علی رفته!
گفتم: بدون خداحافظی با من، نمی‌ره....
رفتم دم در، کیفش را روی دوشش انداخته بود و روی پله‌ها ایستاده بود. کمی آجیل توی کیفش گذاشتم. اشک در چشمانم حلقه زد. هنوز بالای پله‌ها ایستاده بود. سریع به اتاق برگشتم تا اشک مادرانه‌ام، مانع رفتنش نشود و مرددش نکند. وقتی از اتاق بیرون آمدم رفته بود.
رفت و پانزده ماه از او بی‌خبر ماندیم. یقین پیدا کردیم که علی ما هم جزو شهدای عملیات رمضان است. برایش مراسم ختم گرفتیم بی‌این‌که نشانی از پیکرش داشته باشیم. همان شب‌های مراسم علی بود که خوابش را دیدم، کنار حوض نشسته بود.
گفتم: علی! تو نمرده‌ای؟
گفت: نه مادر! می‌بینی که زنده‌ام! پس چرا این‌جا نشسته‌ای؟
گفت: آخه توی باتلاق افتاده بودم، آمدم این‌جا دست و پایم را بشویم... سال ها گذشت، سال‌ها انتظار.
ماه رمضان بود، سالگرد عملیات رمضان و سالگرد علی. سیزده سال از آن روز گذشته بود خبر رسید، بیایید پیکر علی در تفحص باتلاق‌های جنوب، به دست آمده است!




تاریخ : جمعه 89/9/26 | 6:58 عصر | نویسنده :

انسان همیشه بین مرز خیر و شرهاست
تشخیص این دو راه محتاج سحرهاست
باید برای قرب، طی بندگی کرد
معراج بعد از راه‌ها بعد از گذرهاست
باید که از مرز ظواهر آنطرف رفت
زیرا که گاهی پشت آیینه خبرهاست
باید که قبل از دیگران با نفس جنگید
نفس مهذب گشته در حکم سپرهاست
روی درختی که به پای ریشه‌هایش
خون عقیده ریخته، حتما ثمرهاست
باید به عاشورا نظر کرد و نظر داد
نوعا بصیرت‌ها همان نوع نظرهاست
فرمود علی‌اکبر چه باکی دارم از مرگ
تا راه ما حق است، حق در این گذرهاست
حقاً که حق است او ولو تنها
که گفته است مرز حقیقت بیشتر یا بیشترهاست
ای پیر راه ما خیالت جمع باشد
ای پیر راه، فهم جوان‌ها آنقدرهاست
که با 9 دی فتنه را درهم شکستند
آری به دنبال بصیرت‌ها، ظفرهاست
مثل پدر ما را نوازش کن، بغل کن
امشب شب لطف پدرها بر پسرهاست
فرموده‌اند اولادنا اکبادنا، پس
با این حساب، امشب شب آه جگرهاست




تاریخ : سه شنبه 89/9/23 | 6:15 عصر | نویسنده :


در سال 1362 که به حج مشرف شده بودم، در یک شب جمعه در مسجد النبی، نام شهید "مهدی قلی‌فیروزی" یکی از شهدای محل به ذهنم رسید. از یادآوری خاطرات او متأثر شده و گریستم،‌ حتی آن زمان به یاد فرزند شهیدم هم نبودم. پس از لحظاتی دو رکعت نماز خوانده و به روحش هدیه کردم.
وقتی به شیراز بازگشتم، مادر آن شهید به زیارت قبولی آمد و در حالی که گریه می‌کرد پرسید: راستش را بگویید شما شب جمعه‌ی قبل برای پسرم چه کار خیری انجام دادید؟ پرسیدم: چه‌طور؟ گفت: شب جمعه فرزندم به خوابم آمد و گفت: هفته‌ی دیگر مادر شهید عبدالعظیم فیروزی از مکه باز می‌گردد. حتماً برای زیارت قبولی به منزلش بروید و به هر طریقی می‌توانید به او خدمت کنید. چون امشب برای من زحمت زیادی کشیده و هدیه‌ی پر برکتی برای من فرستاده است.




تاریخ : دوشنبه 89/9/22 | 6:36 عصر | نویسنده :

در تاریخ 17/8/1373 پیکر شهیدی که پس از 12 سال از منطقه‌ی عملیاتی والفجر مقدماتی آورده شده بود، در قطعه‌ی ثامن‌الائمه گلستان شهدای اصفهان به نام شهید گمنام دفن گردید.
چهار سال بعد شبی مادر ایشان خواب دید. از طرف قبرستان خیابان فیض وارد گلستان شهدای اصفهان گردید. از قسمتی که مرقد آیت‌الله فاضل هندی و آیت‌الله خراسانی است پله‌هایی در جلوی او نمایان گردید و با پایین رفتن به باغی وارد شد، که در محفلی نورانی عده‌ای از علما از جمله آیت‌الله خراسانی و آیت‌الله ارباب تشریف دارند.
ایشان آن‌ها را قسم داد که قبر فرزندش را به او نشان بدهند. مرحوم آیت‌الله خراسانی(1) گفت: قبر فرزند شما را آقای مکی‌نژاد می‌داند. به ایشان بگو شهید گمنامی را که در نزدیکی آیت‌الله اشرفی اصفهانی مدفون شده به شما نشان بدهد.
آن زمان من (2) در مشهد بودم و قضیه‌ی خواب را از حاج آقا ناظم شنیدم. اکنون آن شهید گمنام سنگ قبر جدیدی دارد: شهید مهدی شریفی، فرزند احمد، متولد 1339.
1_ سال‌ها قبل از انقلاب وفات یافته است.
2_آقای مکی‌نژاد




تاریخ : یکشنبه 89/9/21 | 7:28 عصر | نویسنده :

سید حسین علم الهدی و20نفر از دوستان دانشجویش در هویزه در مقابل لشکریان عراقی با تجهیزات کامل از جمله تانک های زرهی و...مانند هفتاد تن ازیاران با وفای امام حسین (ع) در مقابل لشکریان یزید لعنه الله علیه با شهامت و شجاعت ایستادند و بعد از سه روز محاصره و قطع شدن کامل پشتیبانی تاآخرین نفس عاشقانه و به یاد امام مظلوم و عطشانشان اقا اباعبدالله الحسین با لبان تشنه به فیض عظیم شهادت نائل امدند. بعد از ظهر عاشورا بعد از شهادت اقا اباعبدالله الحسین(ع) که در گودال قتلگاه و جلوتر از یاران با وفایش مظلومانه شهید شدند، یزیدیان با سم اسبان بر پیکر مبارک شهدا در کمال گستاخی و بی رحمی تاختند ، کربلایی چون هویزه شاهد جان فشانی دوباره ای که الگو گرفته از مولایشان و بزرگ شده ی این مکتب بود ،بعداز شکست محاصره و به خون کشیدن دانشجویان ، سیدحسین علم الهدی اخرین نیروی مهماتی که دوآرپی جی بود برداشته و با قلبی آرام و مطمئن برای وصال محبوبش شتافت. صدامیان (یزیدیان امروز) با بی رحمی تمام جنازه های مطهر شهدا راجمع اوری کرده و در ستونی قرار دادند و با تانک هایی که بیش از صد تن وزن داشتند بر پیکر مبارکشان راندند وآنها را له کردند. به قول همرزم شهیدی که نیمه جان بر روی تانک بسته شده بود:(من صدای خرد شدن استخوان های حسین و یارانش راهنگام گذشتن تانکها از روی پیکرشان شنیدم) طوری تانکها بر روی او و یارانش رانده شده بود که آرپی جی اش پرس شده بود و جسدشان پودر و استخوانی هم باقی نمانده بود، بجز آن قرانش که همیشه مونس سیدعلم الهدی بود.




تاریخ : چهارشنبه 89/9/17 | 9:32 عصر | نویسنده :