|
همیشه می گفت: انشاءالله که خیره.تکه کلامش بود.یه روز غروب توی سنگر نشسته بودیم که عقرب نیشش زد.همگی کمک کردیم تا برسونیمش سنگر امداد
بازم داشت زیر لب می گفت: انشاءالله که خیره.از سنگر بیرون اومدیم و رفتیم سمت امداد.هنوز چند قدمی از سنگر فاصله نگرفته بودیم که صدای خمپاره اومد
درست خورد وسط سنگرمون و هیچی ازش باقی نماند ...
هاج و واج مونده بودیم،فهمیدیم اون عقرب فرستاده ی خدا بود که ما رو از سنگر دور کنه.اونجا بود که به تکه کلام حبیب رسیدم.واقعاً هر چی خدا بخواهد همون میشه
خاطره ای از زندگی شهید حبیب الله کلهر
تاریخ : شنبه 92/9/16 | 6:5 عصر | نویسنده :