|
![](http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/282.gif)
فراموش شده بود . حتی خودش هم یادش رفته بود که فراموش شده . توی این شهر دود گرفته گم شده ! دیگه به خس خس سینه اش ... به سرفه های خشکش عادت کرده بود . دیگه حتی گرمی دست یه رفیق ... یه همدرد ... رو حس نمی کرد . دیگه اون شور جوونی رو نداشت ، انگاری تو عصر یخبندون گیر کرده بود .
می دونی چقدر سخته آدم خودش هم یادش بره که کلی حرف داره که نمی شه گفت !!!
و ارزش هر آدم به حرفهایی است که برای نگفتن دارد !!!تاریخ : سه شنبه 88/6/31 | 5:4 عصر | نویسنده :