|
یک روز که مهدی از مدرسه به خانه آمد ، از شدت سرما تمام گونه ها و دست هایش سرخ و کبود شده بود . پدرش همان شب تصمیم گرفت برای او پالتویی تهیه کند . دو روز بعد، با پالتوی نو و زیبایش به مدرسه می رفت ؛ اما غروب همان روز که از مدرسه بر می گشت با ناراحتی پالتویش را به گوشه اتاق انداخت . همه با تعجب او را نگاه کردند . او در حالیکه اشک در چشمش نشسته بود، گفت : چه طور راضی شوم پالتو بپوشم ، وقتی که دوست بغل دستی ام از سرما به خود می لرزد؟
( شهید باکری )
برای گذراندن دوره خلبانی در آمریکا طبق مقررات دانشکده می بایست هر دانشجوی تازه وارد به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد . ظاهراً هدف ، تسریع در یادگیری زبان انگلیسی بود ؛ ولی همنشینی با جوان آمریکایی پرشور و شر، آن هم با بی بند و باری های اخلاقی و غربی ، برای شخصیتی مثل عباس خیلی آزار دهنده بود. هم اتاقی او در گزارش به افسران ارشد پایگاه از ویژگی ها و روحیات عباس می نویسد : « او ، فردی منزوی و در برخوردها ، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است . در طول شبانه روز بارها و بارها به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند (منظور نماز می خواند و نیایش می کند) و از نوع رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب ، موضع منفی دارد و شدیداً به فرهنگ و سنت ایرانی پای بند است »
(شهید بابایی)
حساسیت دارد به بوی کباب، حالش خیلی بد می شود .
یک بار خیلی اصرار کردیم که چرا ؟
گفت : اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نرود ،
آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد و از این ماجرا فقط بوی گوشت کباب شده توی فضا می ماند ،
تو به این بو حساس نمی شدی ؟ !!!
جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم ، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟
گفتم : البته سید جون ، این چه حرفیه؟برداشت ولی هیچکدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود ، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند برمیداشت اما نمیخورد .
میگفت: برم با خانومو بچه ها میخورم .میگفت: شما هم این کارو انجام بدین . اینکه ادم شیرینی های زندگیشو با زن و بچه ش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تاثیر میذاره
شهید سید مرتضی آوینی