|
لطف الهی
وقتی برادرش حمید به شهادت رسید با وجود علاقه ای که به او داشت بی هیچ ابراز اندوهی با خواهرانش تماس گرفت وگفت :شهادت حمید از الطاف الهی به خانواده مابود
برای تشییع جنازه او هم نیامد ودر جبهه ماند به این قصد که وصیت حمید را که باز کردن راه کربلا بود جامه عمل بپوشد پس از سه ماه به دیدار خانواده آمد اما دیگر بعد از شهادت حمید روح در بدنش قرار نداشت ومعلوم بود به زودی به جمع آنان می پیوندد
در برخورد اولی که با من داشت از خودش واز نقاط ضعفش واز خصوصیاتش برایم حرف زد او درس اول زندگی را با ایثار وسادگی وساده زیستی نشان داد ودرس بعدی را با عمل خود به تعهداتش ،زیرا فردای ازدواج به جبهه رفت !!!
شهید مهدی باکری از زبان همسر
از شهدا درس بگیریم!
عقربه ساعت روی 12 شب بود مسیرها خلوت بود نردیکی های منزل به دستور رییس جمهور ماشین توقف کرد پیاده به سمت دیگر خیابان رفت انجا که کارگر شهرداری مشغول تمیز کردن خیابان بود
بالای سرش ایستاد وبه او که هنوز متوجه حضور کسی نبود سلام کرد کارگر بدون اینکه برگردد جواب سلامش را داد وبه کارش پرداخت اما او دست بردار نبود سلام مجددش همراه شد با دستی که پشت او زد این بار برگشت وبه صورت رییس جمهور خیره شد مات ومبهوت لحظاتی براو گذشت هرگز در مخیله اش هم نمی گنجید که در مقابل مسئول اجرایی کشور که ان همه در رسانه ها دیده وشنیده بود باشد
خیز برداشت دستش راببوسد اما این حرکت فرز او با عکس العملی تندتر از رییس جمهور در پس کشیدن دستش وخم شدن وبوسیدن دستان کارگر ابتر وناتمام ماند دستی برشانه اش گذاشت از سر لطف صورت وپیشانیش را هم بوسید وبه دلجویی واحوال پرسی از او پرداخت
او میخواست ضمن بررسی وضع کارگر شهرداری خود را نیز به جلای همنشینی با پشتیبان اصلی لنقلاب که به گفته امام راحل "صاحبان اصلی انقلاب ونظام ومظهر کارامدی واقتدار بوده " صیقل داده وابی براتش درونش شود
پس از دقایقی شهید رجایی از او خداحافظی کرد وبه سمت منزل حرکت کرد