اوایل جنگ برای شناسایی رفته بودیم بعد از 3 شبانه روز اذوقه ما تمام شد مجبور شدیم از ریشه گیاهان تغذیه کنیم طلبه ای با ما بود که بریده بود میگفت من دچار شک شده ام شهید برونسی به او گفت :تو که نان امام زمان را میخوری چرا شک کردی؟ متاثر شد وگفت باید خودم را بسازم !

 

روزهای بعد اورا سرحال دیدم علت را جویا شدم گفت :دیشب دیدم اقایی بالای سرم ایستاده که صورتش افتاب را منعکس میکرد گفت :برخیز !مگر فرزند اسلام وشهید انقلاب نگفت تو که نان امام زمان را میخوری نباید شک کنی ؟ سخن او حجت است پرسیدم :عاقبت ما چه میشود ؟گفت پیروزی با شماست اما اگر پیروزی واقعی میخواهید برای فرج من دعا کنید پرسیدم :من شهید میشوم ؟گفت :تو در همین مسیر شناسایی شهید میشوی واز سینه به بالا چیزی از بدنت نمیماند به برونسی بگو جنازه ات را به قم ببرد که مادر وخواهرت منتظزند و..... چنین به شهادت رسید !




تاریخ : پنج شنبه 88/6/26 | 12:21 عصر | نویسنده :

باز هم خاطره ای از شهید نوراله‌ کاظ‌میان‌

من در بستان خدمت آقای سعادتی بودم که یک روز آقای کاظمیان با یک وانت از چزابه آمد. گفتم: آیا در عقب ماشین بار هست. نور الله گفت: بله یک بار مخصوص است. گفتم: چیست؟ گفت: هیچی علیرضا برادرم شهید شده است. عقب وانت گذاشته ام تا به مشهد ببرم و تحویل خانواده ام بدهم. زود بر می گردم و همان زمان یکسره به مشهد رفته بود و بعد از اینکه جنازه ی برادرش را به پدر و مادرش تحویل داد و جنازه را تشییع کردند،ایشان برای سوم شهید هم در مشهد نماند و به منطقه برگشت. آقای سعادتی بیشتر در این مورد خاطرشان هست. آقای کاظمیان در سوگواری ائمه بسیار اشک می ریخت اما در شهادت برادرش هیچ اشک نریخت تا دشمن را نا امید کند.

راوی:همرزم شهید

 




تاریخ : چهارشنبه 88/6/25 | 1:55 عصر | نویسنده :

خاطره ای از شهید نوراله‌ کاظ‌میان‌

 

قبل از عملیات کربلای 4 به برادر نورا… کاظمیان خبر دادند که درآن عملیات فیض حضور داشته باشند ایشان به چند نفر از دوستان اطلاع دادند که باید به جبهه برویم آنها می گویند حالا که عصر است بمانیم فردا صبح برویم ولی برادر کاظمیان می گویند نه الان باید حرکت نماییم بالاخره حرکت می کنند و به نیشابور که می رسند ایشان به دوستان می گویند که حالا استراحت کنید آنها می گویند بابا ما را از شهر کندی و به یک ساعتی مشهد آوردی خوب مشهد می ماندیم و صبح می آمدیم جمله جالبی ایشان به دوستان می گوید که مد نظر است ایشان می فرمایند هدف این است که به تکلیف عمل نماییم آن زمانی که ازشهر کندیم و آمدیم به تکلیفمان عمل کردیم الان هم که داریم استراحت می کنیم درانجام تکلیف هستیم این روحیات وریز کاریمان رشادتهایش به نیروهای همراهشان تاثیر بسزایی داشت .
راوی:همرزم شهید

 

 




تاریخ : چهارشنبه 88/6/25 | 6:28 صبح | نویسنده :

خون شهیـــدان انقلاب و اسلام را بیــمه کرده است

در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمره‌ی خون‌ها و شهادت‌ها و ایثارها چه شد؟ اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه ی شهادت بی‌خبرند! و نمی‌دانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمه ای وارد نمی سازد. و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله ای طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جست و جو نماییم.
مسلّم خون شهیدان انقلاب و اسلام را بیمه کرده است! خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست. و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند. خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز، و ما را هم از وصول به آن محروم نکن. خداوندا! کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نیازمند به مشعل شهادت. تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش.

بخشی از پیام امام راحل رحمت الله علیه به مناسبت قبول قطعنامه 598


تاریخ : سه شنبه 88/6/24 | 12:0 صبح | نویسنده :

باز هم از شهید عاصمی

خیلی احترام پدر و مادر را داشت، هر کلمه ای که می گفتند او اجرا می کرد؛ بس که مظلوم و نجیب بود، احترام زیادی را هم به خود جلب می کرد.
راوی: خواهر شهید

در ستاد جنگ های نامنظم، از میان مردمی که به نیروهای کاردان و با کیفیت این ستاد می پیوستند، جوانی فعال، خوش رو و خوش بیان، بیشتر از دیگران توجهم را به خود جلب کرد. این جوان که «علی عاصمی» نام داشت، اعزامی از کاشمر بود.
تعدادی از ما دانشجو و برخی معلم بودند. اگر شبی از شب ها حالت رکود در سنگرها و جبهه به وجود می آمد، بچه ها با آن شور و شوق زیاد، آن رکود و خستگی را از بین می بردند. با برادر عاصمی و بچه های آن جا قرار گذاشتیم که هر روز یکی از ما گشت بدهد و دشمن را از نزدیک شناسایی کند، مین بگذاریم و کارهای اصولی دیگر برای نابودی دشمن انجام دهیم.
راوی : عباس سقایی – همرزم

 




تاریخ : یکشنبه 88/6/22 | 10:11 عصر | نویسنده :