سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باز هم خاطره ای از شهید نوراله‌ کاظ‌میان‌

من در بستان خدمت آقای سعادتی بودم که یک روز آقای کاظمیان با یک وانت از چزابه آمد. گفتم: آیا در عقب ماشین بار هست. نور الله گفت: بله یک بار مخصوص است. گفتم: چیست؟ گفت: هیچی علیرضا برادرم شهید شده است. عقب وانت گذاشته ام تا به مشهد ببرم و تحویل خانواده ام بدهم. زود بر می گردم و همان زمان یکسره به مشهد رفته بود و بعد از اینکه جنازه ی برادرش را به پدر و مادرش تحویل داد و جنازه را تشییع کردند،ایشان برای سوم شهید هم در مشهد نماند و به منطقه برگشت. آقای سعادتی بیشتر در این مورد خاطرشان هست. آقای کاظمیان در سوگواری ائمه بسیار اشک می ریخت اما در شهادت برادرش هیچ اشک نریخت تا دشمن را نا امید کند.

راوی:همرزم شهید

 




تاریخ : چهارشنبه 88/6/25 | 1:55 عصر | نویسنده :