|
مشغول
نماز و راز و نیاز در پیشگاه خدا بودیم که نگهبان عراقی داخل اتاق شد و به یکی از
افراد جمع ما تشر زد که نماز را قطع کند؛ ولی او هیچ توجهی نکرد و به نماز خود
ادامه داد. نگهبان عراقی که خشمگین شده بود، مهر را برداشت و بر سر او کوبید. آن
رزمندهی نمازگزار چیزی نگفت و به عبادت خود ادامه داد. نگهبان بعثی هم با کابل بر
سر و پیکر آن اسیر مظلوم میزد تا اینکه او را خونآلود کرد.
او رفت و فرماندهشان را که سرهنگی بعثی بود، خبر کرد. سرهنگ آمد و به دستور او
نمازگزار عزیز را بردند. سه روز بعد بدن خونآلود او را به داخل اتاق پرت کردند.
تمام بدنش کوفته شده بود. چند دندانش را شکسته بودند. از شدت کتک و شکنجه چهرهاش
تغییر کرده بود. فردای آن روز همهی بچههای اردوگاه اعتراض کردند. وقتی فرماندهی
بعثی آمد و دلیل اعتراض ما را پرسید، گفتیم: « ما مسلمانیم و نماز ستون دین ماست.
باید هر کجا باشیم، نماز بخوانیم. »
سرهنگ بعثی سری تکان داد و بیرون رفت. نگهبانها هم فوراً اتاق را تفتیش کردند و
مهرها و جانمازها را بردند و سه روز ما را بازداشت نمودند. آن سه روز همهی بچهها
تیمم میکردند و نماز را به جماعت میخواندند.
راوی:حسن
نوروزی
منبع:کتاب
قصه ی نماز آزادگان - صفحه: 76