|
نیمههای شب نزدیک کرمان رسیدیم و رفتیم داخل یک پمپ بنزین.
مسئول آنجا جلو آمده، گفت: فقط در مقابل کوپن بنزین میدهیم.
راننده برای اینکه بنزین بگیریم، پایین رفت و با شلوغ بازی گفت: مجروح داریم؛ زود باش!...
میر حسینی که خوابیده بود، یک دفعه از جا بلند شد.
مسئول پمپ بنزین گفت: فعلاً پانزده لیتر بنزین میدهم تا به جایگاه بعدی برسید.
به ازای بنزینی که میفروشیم، باید کوپن تحویل دهیم.
میر حسینی پرسید: چی شده؟ راننده گفت: چیزی نیست حاجی! بگیر بخواب!
جریان را که تعریف کردم، میر حسینی در حالی که به راننده میگفت: ""تو دروغ میگویی. "" از ماشین پیاده شد.
نمیدانم چرا آن طور میلرزید. به مسئول پمپ بنزین گفت: آقا! ایشان دروغ گفته، من معذرت میخواهم. ما مجروح نداریم.
هرچه مقررات باشد، همان را انجام میدهیم.
مجبور شدیم شب را همانجا بمانیم. صبح بعد از صبحانه از مسئول پمپ بنزین پرسیدم: آیا راهی دارد ما بنزین بزنیم؟
گفت: به فرمانداری بروید؛ با نامه فرمانداری میشود بنزین گرفت...
شهید میر حسینی