|
دو تا بچه یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های میخندیدند.
گفتم «این کیه؟»گفتند: «عراقی»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید.» میخندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بوده. تشنگی فشار آورده و با لباس بسیجیهای خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بعد پول عراقی داده بود. اینطوری لو رفت.»
هنوز میخندیدند.
تاریخ : شنبه 92/8/25 | 8:6 عصر | نویسنده :