13ساله بود ..
امده بود ستاد که اعزامش کنند جبهه
گفتند :مادرت راضی است ؟
بالبخند کیفش را باز کرد پارچه سفیدی را درآورد وگفت :این کفنمه،مادرم برایم گذاشته ....
ورفت ...