|
شوخ طبعی رزمندگان قسمتی از فرهنگ گسترده و غنی دوران دفاع مقدس را در برمی گیرد، به همین مناسبت در روزهای نوروز که ایام شادی و سرور است و مردم در تعطیلات سال نو در قالب کاروان های راهیان نور به یادمان ها و مناطق هشت سال دفاع مقدس سفر می کنند، خاطرات شیرین و مطالب طنزی را که دلاورمردان این سرزمین آفریدند، بازخوانی می کنیم.
** "آمده ام جبهه شهید شوم و همه تحویلم بگیرند"
همه دور هم نشسته بودیم. یکی از بچه ها که زیادی اهل حساب و کتاب بود و دلش می خواست از کنه هر چیزی سر در بیاورد گفت: بچه ها بیایید ببینیم برای چی اومدیم جبهه و بچه ها که سرشان برای اینجور حرفها درد می کرد، با حاضر جوابی ها و اشارات و کنایات خاص خودشان گفتند: باشه.
از سمت راست نفر اول شروع کرد: والله بی خرجی مونده بودم. توی این زمستونی هم که کار پیدا نمی شه، ما هم گفتیم کی به کیه، می ریم جبهه و می گیم برای خدا اومدیم بجنگیم.
بعد با اینکه همه خنده شان گرفته بود او باورش شده بود و نمی دانم تند تند داشت چه چیزی را می نوشت. نفر بعد با یک قیافه معصومانه ای گفت: همه می دونن که منو به زور آوردن جبهه، چون من غیر از اینکه کف پام صافه و کفیل مادرم هستم و دریچه قلبم گشاد شده، خیلی از دعوا می ترسم. سر گذر هر وقت بچه ها با هم یکی به دو می کردند من فشارم پایین می آمد و غش می کردم.
دوباره صدای خنده بچه ها بلند شد و جناب آقای کاتب، بویی از مساله برده بود و مثل اول دیگر تند تند حرف های بچه ها را نمی نوشت. شک کاتب وقتی به یقین تبدیل شد که یکی از دوستان صمیمی اش گفت: منم مثل بچه های دیگه، تو خونه کسی محلم نمی گذاشت و تحویلم نمی گرفت، آمدم جبهه بلکه شهید بشوم و همه تحویلم بگیرند.