|
صاحب الزمان (عج) پیشاپیش گروه
فرماندهی یکی از تیمهای غواصان در عملیات والفجر 8 بودم. بچهها شب عملیات زیر درختان نخل بعد از دعای توسل، نماز شکر و راز و نیاز هر کدام در گوشهای خلوت کرده و با سوزِ دل با خدای خودشان زمزمه میکردند. آن شب از یکدیگر طلب شفاعت کرده و به شوق شهادت گریستند. صحنهای معنوی و پر از شور و اشتیاق به لقا حق را در مقابل چشمانمان میدیدیم
به سمت اسکلهی 2 و 3 که ماموریت آزاد سازی آن به ما واگذار شده بود حرکت کردیم. به رودخانه رسیدیم یک نفر میبایست جلوتر از همه داخل آب حرکت میکرد و سر ریسمانی که چندین حلقه در آن گره شده بود را به دست میگرفت. قرار بود بچهها مچ یک دستشان را داخل حلقه بگذارند تا فشار آب آنها را از هم دور نکند. همه دوست داشتند نفر اول باشند به همین خاطر یک رقابتی بین بچهها به وجود آمد. یکی از برادران که از همه مسنتر ولی رشیدتر بود گفت: اگر میخواهید پیروزی ما حتمی باشد اجازه بدهید این کار را من انجام دهم. او را میشناختم اهل گرگان بود و در بیش تر عملیاتها شرکت داشت، به همین خاطر همه قبول کردند او پارچهی سبزی که روی آن نوشته شده بود «یا صاحب الزمان (عج)» به اولین حلقه ریسمان یعنی جایی که نفر اول باید دستش را داخل آن میگذاشت، بست همگی مجذوب این عملش شدیم. انگار آقا پیشاپیش ما حرکت می کرد. غواصان با قوت قلبی که به دست آوردند به راحتی به آن سوی آب رفتند. و جالبتر این که اولین شهید گروهمان کسی نبود به غیر از همان دوست گرگانی