سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقعی که من در دانشگاه درس می خواندم، یکی از دوستانم که از همکلاسی های من بود شوهرش به شهادت رسید. من برای شرکت در مراسم تشییع جنازة آن شهید به گرگان رفتم. وقتی از گرگان برگشتم خیلی دلم گرفته بود به همین دلیل بر سر مزار علی آقا رفتم تا کمی با ایشان درد دل کنم، چون می دانستم او تنها کسی است که می تواند به درد دلهای من گوش کند و کمکم کند. در بین حرفرهایم گفتم: شوهر دوستم به تازگی شهید شده است و شما یک مهمان جدید دارید حتماً به دیدار ایشان بروید. بعد از اینکه تمام درد دلهایم را به ایشان گفتم و کاملاً از نظر روحی تسکین پیدا کردم به خانه برگشتم. بعد از چند روز دوستم از گرگان به مشهد بازگشت و به دیدن من آمد. مشغول صحبت کردن شدیم دوستم گفت: خوابی دیده ام که حتماً باید برایت تعریف کنم حتماً تعجب می کنی! از او پرسیدم چه خوابی دیدی؟ ایشان گفت: یک شب شوهرم به خواب من آمد و گفت: من اینجا خیلی راحتم نگران من نباشید راستی از طرف آقای عقیلی به همسرشان سلام برسانید. من وقتی از خواب بیدار شدم خیلی تعجب کردم! چون مدت عقد ما اینقدر کوتاه بود که اصلاً فرصتی پیش نیامد در مورد آقای عقیلی صحبت کنم. علی آقا با این پیام، جواب درد دلهای من را داد.




تاریخ : یکشنبه 89/8/23 | 12:48 عصر | نویسنده :