|
جدیجدی، مانع نماز شب، تهجد و شب زندهداری بچهها میشد. تا جایی که میتوانست، سعی میکرد نگذارد کسی نماز شب بخواند. گاهی آفتابه آبهایی که آنها از سرشب پر میکردند و پشت سنگر مخفی میکردند، خالی میکرد. اگر قبل از اذان صبح بیدار میشد، پتو را از روی سر بچهها که در حال نماز بودند، میکشید. اگر به نگهبان سپرده بودند که زودتر صدایشان کند و میخواست به قولش وفا کند، نمیگذاشت و خلاصه هر کاری از دستش میآمد کوتاهی نمیکرد.
با این وصف، یک وقت بلند میشد، میدید ای دل غاقل! حسینیه پر است از نماز شب خوانها. آن وقت بود که خیلی بافر میایستاد و داد و بیداد میکرد ای بدبختها! چهقدر بگویم نماز شب نخوانید. اسلام والله به شما احتیاج دارد. فردا اگر شهید بشوید، کی میخواهد اسلحههایتان را از روی زمین بردارد؟ چرا بیخودی خودتان را به کشتن میدهید؟ بچهها هم بیاختیار لبخندی بر لبانشان مینشست و صفای محفل میشد.