|
شش سالی بود که ازدواج کرده بود، اما صاحب فرزندی نمی شد. هر دعا و اقدامی که به نظرش می رسید، انجام می داد و در حسرت داشتن فرزندی که خانه کوچک و گلی اش را سرشار از شور و شادی کند، بود. از اروند کنار تا پابوسی امام رضا (ع) هم راه زیادی در پیش بود و هم پول زیادی برای سفر می طلبید. سفره عقده هایش را برده بود کنار اروندرود و از آنجا کودک نداشته اش را نذر امام رضا (ع) کرد و نشست و به انتظار اجابت حاجت.
همان سال خداوند پسری به او داد که به یاد مولا نامش را «عبدالرضا» گذاشت. عبدالرضا از روزی که شنیده بود نذر امام هشتم شده، بیقراری می کرد که به پابوس امامش برود، اما هنوز هم پس از آن همه سال، خانواده توان تأمین هزینه سفرش را نداشتند.
او با افسوس می گفت؛ مادر می دانم، آخر آرزو به دل از دنیا می روم.
پس از 16 سال از شهادت «عبدالرضا پردل»، وقتی استخوان های مطهرش را از جزیره مجنون می آوردند، تابوت تمامی شهدای آن روز بوی عطر و گلاب مشهد مقدس می داد، معلوم نبود چگونه این همه شهید خوزستانی سر از حرم امام رضا (ع) در آورده اند!