سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوا خیلی سرد شده بود.فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:کی خسته است؟

همه با انرژی گفتیم: شمن!!!.

ادامه دادکی ناراحته؟دشمن!!!!.کی سردشه؟!

دشمن!!! آفرین... خوبه!

حالا برید به کارتون برسید،پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده... جالب بود




تاریخ : سه شنبه 92/5/29 | 10:2 صبح | نویسنده :

می گفتی :آب !می خورد و می گفت : شکر خدا .میگفتی: غذا !می خورد و میگفت :شکر خدا .

میگفتی :شربت !می خورد و می گفت شکر خدا.میگفتی ترکش !

می خورد و می گفت (.....!)

تو وصیت نامه اش نوشته بود :این لطف الهی بود که از این بابت ،بارها وبارها خدا را شکر می کنم




تاریخ : سه شنبه 92/5/22 | 8:22 عصر | نویسنده :

می گفتند : چرا برنمی گردی عقب با این همه ترکش ؟می گفت : آدم برای این خرده ریزها که بر نمی گرده . ترکش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نکشه برگرده عقب . آخر سر هم با یکی از همین ترکش های لیوانی رفت . عقب ؟ نه ! بهشت … 




تاریخ : چهارشنبه 92/5/16 | 9:57 صبح | نویسنده :

هم مداح بود هم شاعر اهل بیت.می گفت «شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود؟»بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد قبر اندازه اندازه بود، اندازه تن بی سرش.

شهید: حاج شیرعلی سلطانی




تاریخ : سه شنبه 92/5/15 | 12:10 عصر | نویسنده :

شهردار ارومیه بود 2800 تومان حقوق می گرفت.یک روز بهم گفت: بیا هر چی تو این ماه خرج داریم رو بنویسیم ، تا اگه چیزی اضافه اومد بدیم به فقرا.همه چیز را نوشتم.از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ.آخر ماه که حساب کردم ، شد 2650 تومان

بقیه پول رو لوازم التحریر خرید داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند.گفت: این هم کفاره ی گناهان این ماهمان !

راوی: همسر سردار شهید مهدی باکری




تاریخ : چهارشنبه 92/5/9 | 9:28 صبح | نویسنده :