سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رزمنده جوانی از ایت الله مدنی پرسید:«من الان نه روز است که آب پیدا نکرده ام و تا به حال نمازهایم را با تیمم بدل از غسل و وضو خوانده ام. تکلیف نمازهای من چه میشود؟ اگر من با همین حالت بمیرم جواب خدا را چه بدهم؟» 

شهید مدنی وقتی نگرانی او را دید، لحظه ای مکث کرد و بعد در حالی که چشمانش به اشکی گرم آغشته بود، گفت:«من حاضرم کل عبادتهایی را که از اول عمرم تا به حال انجام داده ام به تو بدهم و تو هم در عوض، ثواب این نه روز نمازت را به من بدهی!» 

چندی بعد ایت الله مدنی شد یکی از شهدای محراب !

 




تاریخ : جمعه 90/1/12 | 12:19 عصر | نویسنده :

مطلبی که خواهید خواند بزرگترین گناهان نوجوانی شانزده ساله است که در یک روز مرتکب شده. دفترچه این نوجوان که در جنگ تحمیلی به شهادت رسیده مدت ها بعدا در تفحص شهدا پیدا شده است. 
این شهید شانزده ساله گناهان یک روزش را این گونه می نویسد: 
?-سجده نماز ظهر طولانی نبود. 
?-زیاد خندیدم. 
?-هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خوم خوشم آمد. 




تاریخ : چهارشنبه 90/1/10 | 11:24 صبح | نویسنده :

 

در دوران جنگ، ایت الله جوادی آملی به جبهه میآمدند و به بچه ها سری میزدند و به قول معروف به رزمنده ها روحیه میدادند و از آنان روحیه میگرفتند. در یکی از این سفرها با یک نوجوان 15ـ14 سال? تهرانی آشنا شدند که خیلی باصفا بود. در موقعیت منطقه ای آنجا ارتفاعی بود که پایین آن یک چشمه و جاده بود که دشمن آنجا را بسیار گلوله‌باران میکرد. فرماندهان گروه به رزمندهها گفته بودند که حتی برای وضوگرفتن هم به آنجا نروید و همان بالا روی تپه بنشینید و تیمم کنید.

ناگهان دیدیم این نوجوان از تپه پایین رفت و آستینهایش را بالا زد و آماده شد برای وضوگرفتن. هرچه فریاد زدند نرو خطرناک است، گوش نکرد. آخر، دست به دامان حاج آقا شدند که ایشان جلوگیری کنند، آقا گفتند: عزیزم کجا میروی؟ گفت: حاج آقا، دارم می‌رم پایین که وضو بگیرم. گفتند: پسر عزیزم، پایین خطرناک است. فرماندهان هم گفتند بالا تیمم کنید. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است.

یک نگاه خیلی قشنگ به چشمای این بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت: حاج آقا، بگذارید نماز آخرمون رو باحال بخونیم. دیگه به خاک نمیچسبیم. رفت و جلوِ آب نشست، سپس وضو گرفت و همانجا، نماز زیبایی خواند و برگشت بالا.

دقایقی بعد قرار شد عدهای از بچهها بروند جلوِ ارتفاع و با عراقیها درگیر شوند. یکی از آنان همین نوجوان بود. او رفت و یکی دو ساعت بعد آقای جوادی آملی را صدا زدند و گفتند حاجآقا، بیایید پایین ارتفاع. یک جنازه که رویش پتو انداخته بودند و آن را روی برانکارد گذاشته بودند به چشم میخورد. گفتند: حاج آقا، پتویش را بردارید. جلوِ چشم همه، آقای جوادی آملی نشست؛ دیدیم همان نوجوان با همان لبخند پرکشیده و رفته است.

 




تاریخ : یکشنبه 90/1/7 | 5:46 عصر | نویسنده :

صبح روز عملیات والفجر?? در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند، روحیه‌ مناسبی در چهره بچه‌ها دیده نمی‌شد از طرفی حدود ??? اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه انبساط خاطری در بچه‌ها پیدا شود و روحیه‌های گرفته آنها از آن حالت خارج شود، جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچاره‌ها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن می‌کردند. 
مشتم را بالا بردم و فریاد زدم: صدام جارو برقیه و اونا هم جواب می دادند. فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم: الموت لقربانی 
اسیران عراقی شعارم را جواب می‌دادند. بچه‌های خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان می‌داد که یعنی شعار ندهید! 
او می‌گفت: قربانی من هستم "انا قربانی" و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان می‌دادند و می‌گفتند "لاموت لاموت" یعنی ما اشتباه کردیم. 




تاریخ : شنبه 90/1/6 | 11:56 صبح | نویسنده :

شهید حاج حسین خرازی


انتخاب
می خواستی بروی یا بمانی این فدایی بود خطاب به حاج حسین خرازی ، می خواهی بروی یا بمانی نمی توانی انتخاب کنی –
حاج حسین به یاد بچه ها افتاد : «نه آن ها خیلی به من احتیاج دارند می خواهم بمانم.» 
حاج حسین برگشت . برگشت اما با یک دست.

شهید آیت الله اشرفی اصفهانی


چهارمین
وصیت نامه را که باز کردند نوشته بود : «می خواهم چهارمین شهید محراب باشم» و آیت الله اشرفی اصفهانی چهارمین شهید محراب بود.

شیهد حبیب الله خلیفه سلطانی


عروسی از نوع دیگر
می دانید مهریه عروس چه بود؟ شما چه فکر می کنید ؟ نه ، خیلی ساده تر از این حرف ها بود که شما فکر کنید. 
یک جلد قرآن ، یک جلد نهج البلاغه ، صحیفه سجادیه و یک دوره چهار جلد اصول کافی.
روز عروسی هم به تمام مدعوین یک جلد کتاب هدیه دادند. پشت جلدش نوشته شده بود : هدیه از طرف عروس و داماد . خانم عسکری و سید حبیب الله خلیفه سلطانی.




تاریخ : جمعه 90/1/5 | 6:49 عصر | نویسنده :