|

اخبار تصاویری از راهپیمایی روز قدس مردم سقز را پخش می کرد یک دفعه پاشد نشست. اشک می ریخت و محو تماشا بود تمام که شد پرسیدم راه پیمایی سقز گرفته بودت! گفت یاد روزهای مظلومیت انقلاب تو کردستان افتادم. آرزو داشتم زنده بمونم و ببینم کردها فهمیده اند انقلاب مال آنهاست وحامی شان است رو به آسمان کرد و ادامه داد : خدایا ! صد هزار مرتبه شکر حالا به غیر شهادت آرزوی دیگری ندارم.
حقیقتا با همه ی دل عرض می کنم جای این شهید عزیزمان خالی است ؛ شهید محمود کاوه وهمه ی شهدا ....
اما خوب بعضی هارا انسان از نزدیک می شناسد،فضایل آنها را می داندارزش هایی را که گاهی در یک انسان ،در یک جوان
جمع شده از نزدیک لمس می کندو محمود کاوه از این قبیل بود. در او ارزشهایی بود که برای یک جوان مسلمان ایده ال بود ...
همین شهید کاوه پدرش دستش را می گرفت اورا به مسجدی که من آنجا صحبت می کردم می آورد .
جوانها پرواز کردند وما ماندیم بچه ها بزرگ شده اند قدر آنها را بدانیم کم سعادتی ماست ما که به اصطلاح پیشکسوت آنها بودیم ماندیم،
همچنان در لجن ودر عالم ماده. جزو عناصر کم نظیری بود که من او را در صدد خودسازی یافتم.
حقیقتا اهل خودسازی بود. هم خودسازی معنوی، اخلاقی و تقوایی وهم خودسازی رزمی . ( مقام معظم رهبری)

او واقعا هم مرد پیکار در صحنه نبرد با ضد انقلاب بود و هم در نبردهای شهید کاوه از قدرت مدیریت و فرماندهی بر قلبها برخوردار بود و به همین دلیل نیروهای تحت کلاسیک در جبهه جنگ تحصیلی بود . در هر عملیاتی که انجام می شد کاوه ابتکار عمل را در دست می گرفت، آن هم ابتکار عملی که مخصوص خودش بود . از نزدیک در صحنه ی نبرد بود . جلو ،عقب ،راست و چپ جبهه را زیر نظر داشت و من هیچکس را در جنگ ندیدم که مثل او ابتکار عمل داشته باشد . مدیریت و فرماندهی کاوه و حضورش در صحنه نبرد، آنقدر پر معنی بود که براحتی می شد این را تشخیص داد . بچه های لشگر ویژه شهدا هم بسیار فداکار بودند که من بارها از نزدیک شاهد فداکاریشان در عملیاتهای مختلف و خصوصا عملیات قادر بودم . در این عملیات که سه لشگر از سپاه هم حضور داشتند، عمده مسئولیت بر عهده ارتش بود .
شش سالی بود که ازدواج کرده بود، اما صاحب فرزندی نمی شد. هر دعا و اقدامی که به نظرش می رسید، انجام می داد و در حسرت داشتن فرزندی که خانه کوچک و گلی اش را سرشار از شور و شادی کند، بود. از اروند کنار تا پابوسی امام رضا (ع) هم راه زیادی در پیش بود و هم پول زیادی برای سفر می طلبید. سفره عقده هایش را برده بود کنار اروندرود و از آنجا کودک نداشته اش را نذر امام رضا (ع) کرد و نشست و به انتظار اجابت حاجت.
همان سال خداوند پسری به او داد که به یاد مولا نامش را «عبدالرضا» گذاشت. عبدالرضا از روزی که شنیده بود نذر امام هشتم شده، بیقراری می کرد که به پابوس امامش برود، اما هنوز هم پس از آن همه سال، خانواده توان تأمین هزینه سفرش را نداشتند.
او با افسوس می گفت؛ مادر می دانم، آخر آرزو به دل از دنیا می روم.
پس از 16 سال از شهادت «عبدالرضا پردل»، وقتی استخوان های مطهرش را از جزیره مجنون می آوردند، تابوت تمامی شهدای آن روز بوی عطر و گلاب مشهد مقدس می داد، معلوم نبود چگونه این همه شهید خوزستانی سر از حرم امام رضا (ع) در آورده اند!

