سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تک تیر انداز خودی را صدا زدم،گفتم: اوناهاش،اونجاست،بزنش....
اسلحه اش را برداشت،نشانه گرفت،نفسش را حبس کرد و لی ناگهان اسلحه اش را پایین آورد!!!!!
لحظه ای بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.گفتم: چرا بار اول نزدی؟؟به آرامی گفت«داشت آب می خورد»

السلام علیک یا ابا عبداله





تاریخ : سه شنبه 92/12/27 | 6:20 عصر | نویسنده :

یازده ماه اسیر بود و بعد هم زنده به گورش کرده بودن.

وقتی پیداش کردیم موهای سرش رو تراشیده بودن و همه ی ناخناش رو کشیده بودن،همه جای بدنش کبود بود و سرش هم شکسته.

خانم های مسن نمی ذاشتن جوونا برن تو غسال خونه؛وقتی هم که اومدن بیرون،قدرت تعریف کردن نداشتن.
خدا رحمتش کنه؛دختر کم حرف و آرومی بود،ولی وقتی می خواست حدیث و روایت یا داستان بگه،حسابی تلافی می کرد و از گفتن خسته نمی شد. (شهیده ناهید فاتحی کرجو) 




تاریخ : شنبه 92/12/24 | 5:16 عصر | نویسنده :

روز سوم عملیات خیبر بود (چند روز قبل از شهادتش) که حاج همت برای کاری به عقبه آمد. از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم. در بین دو نماز، یک روحانی وارد صف نماز شد. حاج همت با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد. آن برادر روحانی ابتدا قبول نمیکرد، اما با اصرار حاجی، رفت و جلو ایستاد. 
پس از اقامه  نماز عصر، ایشان گفت: «حالا که کمی وقت داریم، چند تا مسئله براتون بگم.» او شروع کرد به گفتن مسأله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد. همه چشم ها به سمت صدا برگشت. حاج همت از شدت بی خوابی و خستگی بیهوش شده و نقش بر زمین شده بود. 
برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند. دکتر پس از معاینه  حاجی گفت: «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن باعث شده که فشارش بیفته، حتماً باید استراحت کنه.» و یک سِرُم به او وصل کردند. 
همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است، تعجب کرد. میخواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، اما فایده ای نداشت. من گفتم: «حاجی، یه نگاه به قیافه خودت انداختی؟ یه کم استراحت کن، بعد برو. بدن شما نیاز به استراحت داره.» گفت: «نه، نمیشه، حتماً باید برم.» بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت.




تاریخ : جمعه 92/12/23 | 7:10 عصر | نویسنده :

آخرین برگ از نوشته های یکی از شهدای کانال حنظله:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.آب را جیره بندی کرده ایم.نان را جیره بندی کرده ایم.
عطش همه را هلاک کرده است.همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند.
دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه 




تاریخ : یکشنبه 92/12/18 | 4:0 عصر | نویسنده :

چند تا بسیجی داخل جیپ بودند که یهو شیمیایی زدند.همه ماسکهاشون رو در اوردند و زدند روی صورتاشون.یکی از بچه ها ماسک نداشت، همه ی بچه ها ماسکها رو در اوردند و انداختن روی زمین.هیچکی حاضر نبود ماسک بزنه,بالاخره یکی ، بقیه رو قانع کرد... لحظاتی بعد سرفه های شدیدش شروع شد.دوستاش از زیر ماسک هاشون نگاش می کردند زار زار گریه می کردند و ناله سر می دادند ...




تاریخ : پنج شنبه 92/12/8 | 8:58 صبح | نویسنده :