سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره ای زیبا از همسر شهید چمران

 

گفتند «دکتر برای عروس هدیه فرستاده » به دو رفتم دم  در و بسته را گرفتم . بازش کردم . یک شمع خوشگل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها یعنی که اینها را مصطفی  فرستاده چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟




تاریخ : چهارشنبه 89/12/11 | 6:38 عصر | نویسنده :

شهید شهاب‌ خزاعی‌
گوینده :حسین اصغر نیر آبادیا

این خاطره مربوط می شود به عملیات کربلای یک در آزاد سازی مهران. در تیرماه سال 65 که مهران در دست دشمن بعثی بود ما در قرارگاه والفجر ایلام بودیم. بعد از ماهها انتظار و بعد از ماهها نقل مکان کردن از جنوب به غرب و در غرب هم پادگانهای متعدد بالاخره در پادگان فجر اطلاع دادند که برای عملیات آماده باشید. با اعلام این خبر که توسط معاونت گردان روح ا... حاج آقا ثابت اعلام شد شور و شوق عجیبی در بین بچه ها ایجاد شد من در گردان روح ا... و گروهانی که شهید خزائی فرمانده آن بود قرار داشتیم و به همین خاطر با شهید خزائی از نزدیک آشنا بودم و ایشان بیشتر از همه خوشحال بودند به طرف مهران عازم شدیم و در قرارگاه تاکتیکی نزدیک مهران مستقر شدیم و در آنجا نقشه عملیات مطرح شد و همه توجیه شدند و قرار بر این شد که گردان روح ا... مستقیماً وارد عمل شود صبح که به طرف مهران عازم شدیم نزدیکیهای مهران ناگهان از صدای رادیوی ماشین شنیدیم که مهران آزاد شد بچه ها علیرغم اینکه خوشحال بودند کمی هم نگران بودند که پس ما چی و سهم ما چه می شود. بعد ما را به خط دوم که دشتی صاف بود بردند و نزدیکیهای اذان ظهر داخل نهری مستقر شدیم. هوا بسیار گرم بود در اینجا توجه همه بچه ها به چهره شهید شهاب خزائی جلب شد و ایشان بسیار منقلب بود و چهره برافروخته و گونه هایش قرمز و اشک یک لحظه امانش نمی داد و با بچه ها خداحافظی می کرد و حلالیت می طلبید و نمازی که ایشان آنروز ظهر خواند بسیار با شور و حال بود و حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود که سوار ماشین شدیم و به طرف تپه های قلاویزان حرکت کردیم و آنجا از ماشین پیاده شدیم به سرعت چند تپه را پشت سر گذاشتیم تا اینکه در یکی از تپه های مرتفع تر که کانال نعل اسبی داشت مستقر شدیم که 50 متری این تپه عراقی ها مستقر بودند. شهید خزائی که مثل صاعقه به این طرف و آن طرف برای هدایت نیروها می دوید صدا زد یکی دوتا از برادرها به دنبال من بیایند من به اتفاق دو سه نفر دیگر پشت سر ایشان براه افتادیم و وارد یک کانال شدیم هنگامی که به انتهای کانال رسیدیم این شهید عزیز گفتند که شما بنشینید و به من نارنجک بدهید و هر وقت گفتم بلند شوید. یکی دو دقیقه که گذشت ناگهان متوجه شدیم که لباسها و اسلحه مان پر از خون شد و در همین حال یکی از عقب کانال صدا زد که برگردید سریع برگردید ما به عقب آمدیم متوجه شدیم که عراقی ها خزائی را که بالای خاکریز بود شهید کردند. شجاعت و جرأت ایشان باعث شد که عراقی ها با پرتاپ های چند نارنجک عقب نشینی کنند وقتی که عقب نشینی کردند. دوباره از آن کانال عبور کردیم .یک دفعه جنازه شهید خزائی را دیدیم که مثل مولایش حسین (ع) سر بر بدن نداشت و آنقدر آرام و راحت خفته بود که هیچ گاه از یادم نمی رود و تازه دلیل آن همه گریه و آن برافروختگی صورت را آنجا فهمیدیم و گویا ایشان چند ساعت پیش می دانست که به شهادت نزدیک و نزدیکتر می شود و حتی حاج آقا ثابت معاونت گردان روح ا... شب قبل از شهادت شهید خزائی نقل می کنند که ایشان در خواب می بیند که برای شهید خزائی می رود خواستگاری که شهید خزائی به ایشان می گوید لازم نیست که به خواستگاری بروید من بزودی داماد می شوم و بنده در هیچ کس دیگر ندیدم که اینقدر شور و حال داشته باشد. بعد از دو سه ساعت که آفتاب کم کم غروب می کرد بالای آن خاکریز در افق خون رنگ خورشید، چنان آرام گرفت که واقعاً بحالش غبطه می خورم و پس از یکی دو ساعت من هم با اصابت تیری از ناحیه گردن از آن جمع باصفا و مجلس پر فیض محروم شده و به عقب منتقل شدم و افسوس که از این فیض عظمی فاصله داشتم.




تاریخ : چهارشنبه 89/12/11 | 6:0 عصر | نویسنده :

شهید خرازی به روایت شهید آوینی
... وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .
اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (علیه السلام) رو به رو است .
ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم . اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند.
حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر .
حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم. 




تاریخ : شنبه 89/12/7 | 9:48 صبح | نویسنده :

دست نوشته ای از شهید حسین علم الهدی خطاب به خواهرش


خواهر عزیز!
پس از اهداء سلام و درود، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم.
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم، ناچار برای اولین بار قلم به دست گرفتم و با شما حرف می زنم.
ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم، به یک جمله رسیدم. در مورد این جمله ی زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه ی این ساعات فکر را که در آستانه ی شروع سال جدید بود برایتان بنویسم.
شاندل Shandle متفکر بزرگ اروپای قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می گوید: «انسان این عصر زندگی را وقف تهیه ی وسایل زندگی می کند».
ما زندگی را در رنج می گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم؛ تمام عمر می دویم به این امید که لحظاتی بنشینیم؛ تمام عمر زحمت می کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می گذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمی کنیم و نمی یابیم. زیرا مرتبا از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می شود؛ نیازهای کاذب و مصنوعی که دائما در آرم به وجود می آورند به وسیله ی تبلیغات است. تلویزیون را روشن می کنید، بعد از دو ساعت خاموش می کنید به خودتان نگاه می کنید، می بینید هفت ـ هشت احتیاج خرید تازه به وجود آمد که قبلا لازم نداشتید؛ قبلا مثلا با خاکستر دیگ را می شستید، امروز حتما باید پودر ... بخرید. بوردا می خرید. زن روز می خرید. نگاه می کنید، در فکر تهیه لباس ها و مدل های آن می افتید. استعمار فرهنگی و فرهنگ زدائی از طریق تقلید، تشبه، رقابت، مصرف های مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد (ص) که «من یتشبه بقوم فهو منه» که از کلمه «شبه» استفاده شده، اگر زندگی مان مثل اروپایی ها شد، اگر وضع لباس مان مثل مدل های ارائه شده ی زن روز و بوردا و خانم ... شد، خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کرده ایم.
یکنواختی و قالبی شدن انسان ها در جوامع گوناگون و مخصوصا در ملت ما که مرتبا به وسیله برنامه های فرهنگی مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می شود، همه در قالب های ماشینیسم به خاطر بالا بردن مصرف جهانی، مخصوصا [در] جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل می کند. غارت اصالت ها، منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هر چه کمتر و تولید هر چه بیشتر به وسیله عوامل آموزشی دگرگون می شود. چرا که اروپای صنعتی می بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند. و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند و اگر هم سواری خواست، خر خوبی تربیت کرده باشد و ...)
ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز می کند و سپس از یک خصیصه ی پاک و اصیل خدایی که به رسم امانت به انسان داده شده استفاده می کند و آن تنوع که شکلی از تکامل است.
می بینیم (همراه با درد) که تمام فلسفه ها و مذهب ها و ایده آل ها و عشق ها و خواستن ها و ... خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است. بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد، هدف، رفاه است. پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.
به نظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز؟
پس همه نیروهای مان صرف فدا کردن آسایش زندگی، برای تهیه ی وسایل آسایش زندگی [است].
داستان شازده کوچولو را خوانده اید؟
آیا قربانی شدن آسایش زندگی برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟ برای رسیدن به ایده آل های مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او (الله)، نه برای به دست آوردن وسایل آسایش زندگی. زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن.
یک دور باطل، دور حماقت، کار، استراحت، ‌خوردن، خوابیدن؛ همین و بس!!
بهتر است کمی فکر کنیم ملاک ما برای شناختن افراد چیست؟ مثال می زنم: آیا وقتی مثلا به خواستگاری می روید، چه می پرسید؟ می پرسید که آیا شما آدم باهوشی هستید؟ با شهامت هستید؟ چه مقدار وقار و اصالت دارید؟ چه مقدار قرآن را درک کرده اید؟ چه مقدار در تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسی و انسان شناسی و تفسیر و فهم سخنان ائمه (ع) مطالعه دارید؟ معلوماتتان چقدر است؟ و ... هرگز!
درست همان گونه می اندیشیم و همانگونه انتخاب می کنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب به ما تحمیل کرده و معیار ارزش هامان بسته بندی شده از غرب می آید، اما خود نمی دانیم و نمی فهمیم و خیال می کنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است؛ در صورتی که اندیشه ای که قرآنی به ما می خواهد بدهد، درست عکس آن است و با آن در تضاد کامل است و اصلا اندیشه ی تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزش ها و معیارها و طرز تفکرها و برداشت ها و چنین شناختی است نسبت به زندگی، حیات و مسایل مادی، نیازها، آرزوها، خواست ها، ایده آل ها و ...)
و ما تمام تلاش مان و ناراحتی هامان و رنج ها و حتی نوع احساس هامان در این است که بهتر زندگی کنیم؛ به جای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلا چرا زندگی می کنیم؟ و به اینها توجه نداریم، چرا که نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم؛ از لجن مصرف بدون تولید، از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات و تمام نیروهای خلاق و نبوغ های سرشار را در وسیله خلاصه کردن، درست مثل کسی که پله ای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند، اما همین که پا روی پلکان اول گذاشت، آن قدر راجع به خود پله فکر کند، سوراخ ـ سمبه های آن، رنگ آن و ... که لحظه ای خواهد رسید و مرگ گریبان او را گرفت و هنوز در فکر این است که پله چوبی را تبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا .. کند و در نتیجه، عمر تمام می شود و خود را به پشت بام نرسانده.
خواهش می کنم این جمله را با دقت بخوان و فکر کن تا عظمت آن را درک کنی: «الناس نیام اذا ماتوا انتهبوا» (مردم خوابند، وقتی که مردند، متنبه می شوند، بیدار می شوند)...
نتایجی که من از این جمله گرفته ام به شما ارائه می دهیم، چه بسا که شما فکر کنید و به نتایج عمیق تری دست یابید: مردم خوابند؛
1. خواب معمولا در شب است و از خصوصیات شب، تاریکی و سیاهی و ظلمات است.
2. کسی که خواب است از وقایعی که در اطرافش اتفاق می افتد، بی خبر است.
3. کسی که خواب است از خود نیز بی خبر است.
4. اگر دشمنی داشته باشد به سادگی می تواند او را از بین ببرد تا در دام بیندازد.
5. هنگامی که خورشید که مظهر نور است و روشنایی طلوع کرد، انسان از خواب بیدار می شود.
6. کلمه «ناس» به کار رفته به معنای توده مردم [است].
7. چه کسی متنبه می شود، بیزار می شود، پشیمان می شود، بعد از آنکه بیدار شد؟
کسی که می فهمد استعدادها و نیروهای بسیار در وجود داشته، سرمایه های عظیمی خدا به او اعطا کرده و [او] آنها را راکد در عالم خواب و ناآگاهی قرار داده، (همانند آب راکدی که می گندد و بوی بد می دهد) و در ثانی کار از کار گذشته و مرگ فرا رسیده و راه بازگشتی نیست.
هدف او (الله) از آفرینش انسان، تکامل به سوی اوست و سرمایه های مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف به کار بریم، اما... چگونه به دست خود، استعدادها و نبوغ های مان را دفن می کنیم و در گورستان فراموشی رها می کنیم و به قول قرآن، زندگی مان کافرانه می شود [؟!]
«زین الذین کفروا الحیوه الدنیا و یسخرون من الذین امنوا و الذین اتقوا فوقهم یوم القیامه؛
کسانی که کفر ورزیدند و حیات دنیا برای آنان زینت داده شده و ایمان آورندگان را مسخره می کنند، ولی کسانی که تقوا پیشه کردند روز قیامت و حیات اخروی برایشان بسیار برتر و مهم تر است.»
در آیه 14 سوره آل عمران مراجعه کنید و در یابید که در این آیه نقش زن در تعیین جهت فکری و مسیر زندگی مرد و اجتماع چگونه مطرح شده.
ـ الدنیا مزرعه الآخره
[آیه] 12 [سوره] یونس. هر چه که نداشتیم از خدا می خواهیم و هنگامی که خدا آن را به ما داد، او را فراموش می کنیم. پس جزء مسرفین هستیم.
زیرا آنچه را از نعمت ها که خدا به ما داده تا در راه رسیدن به او به کار بریم و اگر به کار نگرفتیم، مسرفیم.
کذلک زین للمسرفین ما کانوا یعملون ... ان الله لا یحب القوم المسرفین.
[آیه] 31 [سوره] اعراف. این آیه بسیار عمیق زیبا و رسا است؛ خطاب به بنی اسرائیل (همان قومی که پیامبر، ما را به آنها تشبیه می کند)؛ متاع و زینت دنیا را حرام نکردیم بر مردم، بلکه اینها وسیله است برای مردم با ایمان و اینها فقط در دنیاست و البته در آخرت، بهتر از اینها را به مردم با ایمان خواهیم داد. به سوره کهف آیه 7، سوره اعراف آیه 31، سوره حدید 20، سوره کهف 28، سوره قصص 78 و 79، سوره احزاب 28، سوره توبه 38، سوره نساء 77، سوره آل عمران 185، سوره نحل 117، سوره یونس 23 و 70، سوره رعد 26، قصص 60 و 61، سوره غافر 39، سوره شوری 36، سوره زخرف 35 مراجعه کنید. با دقت به سخن خدا گوش کنید تا چگونگی زندگی و راه و هدف و نوع نیازها و خواست های مان را از فرهنگ و ایدئولوژی قرآن بگیریم و به جهانیان ثابت کنیم که قرآن برای همه ی زمان هاست و عمل کردن آن برای همه ی نسل ها.

منتظر پاسخ خدا...
برادرتان از مشهد ـ حسین




تاریخ : جمعه 89/12/6 | 4:54 عصر | نویسنده :