سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وی بچه‌ها خواب من خیلی سبک بود. اگر کسی تکان می‌خورد، می‌فهمیدم. تقریباً دو سه ساعت از نیمه شب گذشته بود. خوروپف بچه‌هایی که خسته بودند، بلند شده بود؛ که صدایی توجهم را جلب کرد. اول خیال کردم دوباره موش رفته سراغ ظرف‌ها، اما خوب که دقت کردم، دیدم نه، مثل این‌ که صدای چیز خوردن یک جانور دو پا است.

یکی از بچه‌های دسته بود. خوب می‌شناختمش. مشغول جنگ هسته‌ای بود. آلبالو بود یا گیلاس، نمی‌دانم. آهسته طوری که فقط خودش بفهمد، گفتم: «اخوی، اخوی! مگه خدا روز را از دستت گرفته که نصف شب با نفست مبارزه می‌کنی؟»

او هم بی‌معطلی پاسخ داد: «ترسیدم روز بخورم ریا بشه!!!»




تاریخ : جمعه 90/8/20 | 7:6 عصر | نویسنده :

گریه می کرد، داد مــــی زد
می گفت: می خوام صورت برادرم را ببوسم...

اجازه نمی دادند!

یکی اومد و گفت: خواهرشه، عیبی نداره، بذارید ببوسه خب

گفتند: نمی شود، اصرار نکنید

با ناله و گریه التماس می کرد و گفت: چرا نمی ذارید، من خواهرشم، می فهمید؟!
خواهرشم...


گفتند تشریف بیارید ببنید:


http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/makarem007/50.JPG

این شهـــید سـر ندارد...




تاریخ : چهارشنبه 90/8/18 | 6:36 عصر | نویسنده :

یکی از بچه‌ها با شور و هیجان می‌گفت:

صدام تمام فرماندهانش را جمع کرد و گفت: مطلب مهمی را می‌خواهم با شما در میان بگذارم. الآن چند سال  از جنگ ما با ایران می‌گذرد، حسرت به دل من ماندم که شما یک‌بار چند اسیر بسیجی با خودتان بیاورید. من  تصمیم گرفته‌ام این طلسم را هر طور شده بشکنم و به کسی که بتواند از عهده‌ی این امر مهم برآید، جایزه‌ی  خوبی بدهم.جلسه تمام شد. عصر همان روز، صدام در کمال ناباوری دید که یکی از درجه‌داران با مینی‌بوسی پر از  بسیجی جلو ستاد فرماندهی ترمز کرد. بله، اشتباه نمی‌کرد. همه بسیجی، بی‌ترمز و خط ‌شکن بودند. صدام  دستی به شانه‌ی درجه‌دار زد و گفت: احسنت، احسنت. خب حالا بگو ببینم چه‌طور توانستی دست به چنین  شکاری بزنی؟درجه‌دار ادای احترام کرد و گفت: «قربان، رفتم پشت خاکریز، در ماشین را باز کردم و ایستادم روی رکاب  و داد زدم: ‌کربلا، کربلا! در یک چشم به هم زدن، مینی‌بوس پر شد. تازه خیلی بیشتر از این‌ها بودند. ‌نتوانستم  بیاورم، یعنی مینی‌بوس جا نداشت».




تاریخ : پنج شنبه 90/8/12 | 3:26 عصر | نویسنده :

می گفت: مواظب باشید، هر چه دم دستتان رسید نخورید. خصوصاً تیر و ترکش، اینها بیت المال است. حساب و کتاب دارد. فردا باید جوابگو باشید. مال ملت بیچاره عراق است. از گلوی خودشان بریده اند، سر وته خرجشان را زده اند شندر غاز تهیه کرده اند و داده اند برای مهمات، آنوقت شما راه به راه آنها را می خورید و شهید و مجروح می شوید؛ این درست است؟ نشنیده اید که فی حلالها حساب و فی حرمها عقاب! دنیا ارزش ندارد. یک خورده جلوی شکمتان را نگه دارید.جالب بود




تاریخ : سه شنبه 90/8/3 | 8:4 عصر | نویسنده :