سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهید «حسین مهرآوران» شب قبل از شهادتش خواب دید که داماد شده است
وقتی خوابش را برای دوستانش تعریف ‌کرد، یکی با خنده گفت «تعبیرش این است که شهید
می‌شوی
». 

خانه‌ای کوچک
در محله هفت‌چنار تهران، محل زندگی خانواده شهید «حسین مهرآوران» است که اکنون از
اعضای خانواده وی، پدر و مادر شهید مانده‌اند و خانه‌ای پر از عطر و بوی او


دانشجوی فوق
دیپلم رشته برق، فقط 2 ترم به پایان درسش مانده بود که جنگ شروع ‌شد؛ هر چه خانواده
تلاش کرد تا به بهانه ادامه خدمت در آموزش و پرورش او را از رفتن به جبهه منصرف
کند، راضی نشد
.
 
مادرش می‌گوید:
حسین می‌گفت «تا به جبهه نروم خیالم راحت نمی‌شود» خیلی حواسش به خانواده و خواهر‌ها
و برادرها بود؛ نماز اول وقتش هیچ وقت ترک نشد؛ قبل از این که کارش در آموزش و
پرورش درست شود در حسینیه محله، قرآن درس می‌داد


برادر بزرگش
که در سپاه بود، بساط سفر را فراهم کرد و حسین نفر آخر لیست اعزامی‌ها شد؛ نفر
چهاردهم


برادر حسین می‌گوید:
اول فروردین 61 مصادف با عملیات فتح‌المبین، حسین با تعدادی از دوستان و همکارانش
به جنوب رفت؛ با هم قرار گذاشتند که بعد از تمام شدن تعطیلات عید که از جبهه بر ‌گشتند،
10 روز به پابوسی امام رضا (ع) بروند اما در آخرین روز مأموریت یعنی 14 فروردین از
آن گروه 14 نفره، گلوله تانک تنها سفیر رهایی حسین شد و او بالاخره پرواز کرد


3
ماه قبل از اعزام حسین، خواهرش خواب دید که شهیدی را به خانه‌شان
آورده‌اند و پدر و مادرش را دید که صاحب عزا هستند
. 
برادر حسین
ادامه می‌دهد: در ستاد شهدای اندیمشک درِ تابوت حسین با شهید اکبر عرفانی که
رزمنده اعزامی از مشهد بود، جابجا شد و حسین به مشهد رفت؛ از زمانی که پیکر حسین
به بیمارستان امام رضا (ع) مشهد رسید تا زمانی که او را به خانه برگرداندیم،
دقیقاً 10 روز طول کشید؛ حسین به زیارتش هم رسیده بود
. 




تاریخ : جمعه 89/1/6 | 9:47 عصر | نویسنده :