سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اطلاعات مذهبی زیادی داشت
.بچه ها بهش میگفتند«عارف کوچولو»

کنار رودخانه پیدایش کردم
.آهسته گریه می کرد.به شوخی گفتم : چیه خلوت کردی ؟

گفت : روضه علی اصغر می
خوانم .پرسیدم: چرا علی اصغر ؟

گفت: «من هم مثل علی اصغر
شهید می شم . همین جا سه روز دیگه . من وتوکلی و عزیزی با یک ناشناس به کمک قبضه
های خمپاره می رویم .گلوله ای کنار ما به زمین می خورد.ترکش بزرگی گلوی مرا می
برد.من وآن ناشناس شهید می شویم.»

ودقیقا همان شد که گفته
بود
.




تاریخ : یکشنبه 88/9/29 | 7:46 عصر | نویسنده :

عشق یعنی آتش افروخته

عشق یعنی خیمه های سوخته

عشق یعنی حاجی بیت الحرام

دل بریدن ها وحج ناتمام

عشق یعنی غربت نور دو عین

عشق یعنی گریه بر قبر حسین

عشق را گویم فقط در یک کلام

یا ابا الفضل وحسین والسلام




تاریخ : شنبه 88/9/28 | 5:46 عصر | نویسنده :

فردا مسافر بود .نیمه شب نشسته بود توی اتاق برای خودش سینه میزد ومیخواند :

والله ان قطعتموا یمینی  انی احامی ابدا عن دینی

فردا که جنازه اش را اوردند دست نداشت !




تاریخ : یکشنبه 88/9/22 | 7:24 عصر | نویسنده :

روز شهادت شهید رضوی می گفت: «خیلی ها
دیرتر از ما آمدند وزودتر رفتند.

ماهنوز در این دنیا باقی ماندیم.آنها مخلص تر از
ما بودند. گناهانشان کمتر بود و

عشق به شهادتشان بیشتر. »



خدا برکت خوبی داده بود به زندگی اش .شش سالی که توی جبهه بود

دو هزار وچهار صد پروژه ی بزرگ و کوچک را
انجام داده بود.

آخر هم ، اجرتش را گرفت.

 

                                                                  خاطراتی از شهید مهندس حاج حسن آقاسی زاده





تاریخ : پنج شنبه 88/9/19 | 9:21 عصر | نویسنده :

شتر دیدی ندیدی!

آب اسایشگاه را قطع کردند .آب را جیره
بندی کردیم .

کل آب مان توی یک سطل بود .به
هر نفر پنج تا قاشق میرسید سهم آن روز را خوردیم وخوابیدیم بیدار بودم .

خودم را
زده بودم به خواب ویکی بلند شد آب بخورد به خدوم گفتم : بی خیال ،شتر دیدی ندیدی .

شاید طفلکی خیلی تشنه است تا
دم سطل رفت نخورد . برگشت توی جاش خوابید .




تاریخ : سه شنبه 88/9/17 | 7:20 عصر | نویسنده :