سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اطلاعات مذهبی زیادی داشت
.بچه ها بهش میگفتند«عارف کوچولو»

کنار رودخانه پیدایش کردم
.آهسته گریه می کرد.به شوخی گفتم : چیه خلوت کردی ؟

گفت : روضه علی اصغر می
خوانم .پرسیدم: چرا علی اصغر ؟

گفت: «من هم مثل علی اصغر
شهید می شم . همین جا سه روز دیگه . من وتوکلی و عزیزی با یک ناشناس به کمک قبضه
های خمپاره می رویم .گلوله ای کنار ما به زمین می خورد.ترکش بزرگی گلوی مرا می
برد.من وآن ناشناس شهید می شویم.»

ودقیقا همان شد که گفته
بود
.




تاریخ : یکشنبه 88/9/29 | 7:46 عصر | نویسنده :