سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهی یک دقیقه هائی هست؛ آنقدر بزرگ می شود، وسعت می گیرد، عظمت پیدا می کند که تاریخ را روی شانه خود می کشد. یک ثانیه هائی هست کوتاه، با اتفاقاتی که درون خود دارد، پشت هزاران سال را می لرزاند. «علی اصغر خنکدار» رزمنده شمالی لشکر 25 کربلا در «والفجر هشت»؛ آن هنگام که از همه تعلقات درونی خویش دل بریده، سوار بر بلم؛ حکایتی دارد شنیدنی:

وقتی بچه ها روی قایق به سمت فاو می روند، علی اصغر از جا بلند می شود و فریاد می زند: بچه ها بخدا سوگند که من کربلا را می بینم، آقا اباعبدالله را می بینم. بچه ها بلند شوید و کربلا را ببینید. دقایقی بعد، وسط امواج خروشان اروند، گلوله ائی بر پیشانی اش نشست، علی اصغر وسط قایق زانو زد و به شهادت رسید. طولی نکشید برادرش« جعفر خنکدار» آن هنگام که هفده سال بیشتر نداشت؛ در جریان عملیات«کربلای پنج» شهید شد. علی اصغر و جعفر با یک کربلا، به کربلا رسیدند. اما یک وقت هائی هم هست که با صد کربلا رفتن، نمی توان به کربلا رسید...




تاریخ : جمعه 90/9/18 | 4:33 عصر | نویسنده :