سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواب دیدم ،جایی بود که بلورچی را دیدم و با او مصافحه کردم و چون من می دانستم شهید شده از فراق و شدّت تنهایی گریه کردم ولی نمی خواستم جلو بلورچی اشک بریزم ولی هر کاری می کردم نمی توانستم جلوی اشکهایم را بگیرم.

اردوگاه کرخه بود و چادر ارکان گروهان شهادت از گردان انصار و شب عید فطر.

شهید حسن بختو دیوان حافظ را که همیشه همراهش بود برداشت و گفت " یک فالی به حافظ بزنیم ببینیم شب عید چه در می آید."

شهید بلورچی گفت " تا قرآن هست، به حافظ تفأل نمی زنند."

شهید بختو گفت " فعلا بگذار با دیوان حافظ حال کنیم."

با اصرار ما دیوان حافظ را باز کرد، غزلی با مطلع زیر آمد:

شب وصل است و طی شد نامه هجر

سلام فیه حتی مطلع الفجر . . .

همه - حتی شهید بلورچی - متحیر و مات دیوان را دست به دست گرداندند




تاریخ : جمعه 90/8/27 | 4:23 عصر | نویسنده :