سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تا نزدیکی غروب دو شهید کشف شده بود .داشتیم کار را تعطیل می کردیم که صدای " الله اکبر" بچه ها بلند شد. پلاک شهید در دستش بود

پلاکی که در آخرین لحظه تفحص شد

نمی دانم چه شد که نیاز ما به یک تابوت برای انتقال پیکر سالم و مطهرش، غلغله ای در منطقه به پا کرد.

خبر به همه یگان های مستقر در طلائیه رسید و عاشورایی به پا شد و صدای " حسین، حسین (ع)" بود که فضای طلائیه را پر کرد و تابوتی که در جاده تشییع می شد.

از آن طرف، کاروانی از بوشهر با خرید خطر ماندن و گرفتار آب شدن ، دل به دریا زده و وارد طلائیه شده بود.

راوی بی خبر از همه جا خطاب به شهدا می گوید:" ای صاحبان این سرزمین، ما از راه دور مهمان شماییم. ما سختی راه را به جان خریده ایم؛ چرا به استقبال ما نمی آیید."

حال و هوای بچه ها و فریاد گریه آنها، او را متوجه تابوت حامل شهید محمد نصر می کند که روی دوش بچه های تفحص در حال حرکت است.

او با گریه گفت:" ای زائران شهدا، شهدا هم به استقبال آمدند."

اتوبوس ایستاد و کاروان" حسین، حسین(ع)" گویان به سوی پیکر شهید محمد نصر آمدند..

چه روزی بود !

در دل صحرایی که تا چند لحظه پیش هیچ کس در آن نبود، چه جمعیتی حرکت می کرد!

 

 




تاریخ : جمعه 90/6/25 | 5:26 عصر | نویسنده :