سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلشو کرده بود تو یه حرف که حتما باید برم جنوب بگو چیکار کنم ؟! دور مزار شهدای گمنام میچرخید و میگفت آی شهدا دستم به این المینیوم های مزارتون یه کاری کنید مارو  هم راهی کنیدبخدا ثواب داره یه جوون رو از معتاد شدن نجات میدید من که ماشین و ویلا نخواستم فقط میگم میخوام امسال جنوب باشم اونم همش سه روز این خواسته زیادیه تازه شام و نهارمون هم که همش کنسرو ؛جامون هم هتل 7ستاره افغانی های مقیم آبادان ..روی مارو زمین نندازید ماروهم راهی کنید .اینها رو  می گفت و ماهم ریسه میرفتیم از حرفاش .تااینکه از شدت خنده ی ما ? ترمز برید و گفت  شانش دارید که بی کم و کاست با هیچ بهانه و مانعی میرید جنوب .شهدا هم پولکی شدن میگی نه ؟همین فلانی رو با سلام صلوات تازه اونم با اتوبوس های چند جداره که انگار ی سفینه است  بردنش ؛ حالا مایی که حتی حاضریم تو بوفه بشینیم و تا خود جنوب دود بخوریم نمی شه . بهش گفتم اینقد ما رو نخندون ؛ دوهفته دیگه عروسیته کجا میخوای بری؟ بزار بعد عروسی برو . آهی کشید و گفت امسال آخرین ساله ؛باید به قولی که دادم عمل کنم .گفتم میخوای من صحبت کنم با خانوادت ؟گفت اگه مادرم راضی شه همه چی حله. بدون رضایت مادر نمیتونم برم پیش خدا.دو روز بعد وقت اذان مغرب داشتم میرفتم مسجد که سریع  پرید جلوم و گفت منم راهی شدم اگه خدا بخواد سال تحویل طلائیه ام .

دوم فروردین 87 بعد از برگشتن از طلائیه در سانحه تصادف اتوبوس ? پیش خدا رفت .





تاریخ : یکشنبه 90/6/6 | 9:41 صبح | نویسنده :