از دیدار امام بر میگشت. رفته بود توی فکر، امام خواب دیده بود عبایش سوخته. به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. میگفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود آقای بهشتی شما عبای من هستید.