|
در آسایشگاه «16 تکریب» برادر جانبازی که فلج شده بود و قادر به انجام هیچ کاری نبود، حضور داشت. به همین خاطر سایر برادران کارهای او را انجام میدادند.
همیشه هنگام آمارگیری، ایشان کنار در خروجی آسایشگاه مینشست، ولی اینبار او آنجا حضور نداشت ولی آمار صحیح بود. مأمور سرشماری متعجب اسم او را خواند و در کمال ناباوری مشاهده کرد که او سالم در صف ایستاده است.
همه علت را جویا شدیم، گفت: شب قبل بسیار بیقرار بودم، ولی زودتر از همه به خواب رفتم. دیدم که دو سید بزرگوار با عبای سبز از پنجرهی آسایشگاه وارد شدند. یکی از آنها دستش را بر پاهایم کشید و فرمود: «تو سالم هستی. شما جشن بزرگی در پیش دارید که باید سعی کنید هرچه باشکوهتر برگزار شود. از هیچکس هم جز خدا ترسی به خود راه ندهید، ما پشتیبان شما هستیم.» و سپس آن بزرگواران از همان محل ورود، رفتند.
وقتی از خواب بیدار شدم، با گریه به سمت پنجره دویدم. 15 روز بعد، جشن نیمهی شعبان سال 1368 به یمن شفای آزادهی عزیزمان و بنا به سفارش آن بزرگواران در سراسر اردوگاه جشنهای مختلفی برپا شد.